شعر/ گر من مسیح بودم / منوچهر آتشی

ساخت وبلاگ

وقتی که درد از سرزمین غربت

از تپه بلند میعاد میآید

وقتی که درد بوی غریب غربت دارد

و مرد درد خودرا

بادرد نانشاس تصلیب میسنجد

حس حقارتی با خشم

و نفرتی کشنده ای از خود

با جان درد مرد گلاویزمیشود

گر من مسیح بودم

گر من صلیب سنگینم را

تاانتهای تپه موعود

بردوش میکشاندم

و زخم چهارمیخ

و چار میخ درد

تصویرهای دنیا را در چشمم

مغشوش میکرد

آیا غرور مغرو وسربلندم

مثل عقاب پیری در چرخ

اران با تشنج وحشت

آرام ره به گستره مرگ میگشود

و درد درد سهمناک گریه نمیشد

و دستهای پاک گرفتارم

و دستهای سرخ شفیعم

سوی نگاه سرد ستمگر

به التجا دراز نیمی ماند

گر من مسیح بودم بر تپه صلیب

بر تپه شکنجه شقاوت درد

بر تپه تحمل بر تپه تبسم آیا

خورشید صبح که میش های گرسنه را

سبزای پهن جلگه عطا میکند

و چشم های خشک مرا

در شبنم زلال شقایق میشوید

پاهای ناتوان ایمانم را

در باتلاق های پشیمانی

یک لحظه سست نمیکرد

و آهوان رعنا بر آبشخور

در من قساوت خون

خون و شکار را

آیا دوباره زنده نمیکردند

آیا دوباره پهنه ازادی

آیا کوچه های انبوه

با چشمان باز محتضر

مشتاق آیه های درخشانم

آن چشم های مضطرب کودن

لب های نیمه باز حیرت زده

آن عاشقان مبروص

مشتاق یک کلام تبرک

مشتاق لمس شافی دستانم

آن دشت های ملتهب

مشتاق بوسه ها به کف پای پاک من

آن ساحل زمردی اردن

با دختران گازر جنجالگر

آیا مرا فریب نمیدادند

تا لحظه های آخر بار امانتم را بگذارم

تا فیض درد را به آسمان بسپارم

تا خنده های وحشی شیطان را

در قصر با شکوه فلک ها طنین دهم

تا دوست را

اگر چه درآشوب درد رهایم کرد

غمگین و شرمشار ببینم

گر من مسیح بودم

یک صبح میتوانستم

بی چای داغ مطبوع

سیگار صبحگاهم را

از پشت میله های فلزی پنجره

با یاد خوابهای سحرگاه گل کنم

گر من مسیح بودم

آیا گل شقایق سیرابی

کافی نبود

تا با صلیب و درد شلنگ انداز

از تپه سوی دامنه سرخ رو کنم؟

بار من از مسیح

سنگین تر است

او با صلیب چوبی تنها یک بار

با میخ های آهنینش در دست

تن را کشید سوی بلندای افترا

او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان

باکوه سرنوشت گلاویزبود و من

خود صلیب خویشم

من خود صلیب گوشتیم را یک عمر

سنگین ترو غمکین تر از خشم هاویه

در کوچه های تهمت با خویش میکشم

او را دشنام دشمنان میازارد

اما مرا تنفر یاران

و لعنت مدام روح خویش

او فرزند روح قدسی بود و من

فرزند بازیار غریبی

ازبیخه های تشنه دشتستان

او تنها یکبار مرد یعنی

پرواز کرد و من

روزی هزار مرتبه میمیرم

درد من از مسیح سنگین تر است

شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 64 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 17:05