شعر و داستان/امین فرومدی

متن مرتبط با «روز عشق چه روزی است» در سایت شعر و داستان/امین فرومدی نوشته شده است

اهلِ حقیقت / فردریش نیچه

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • ۹ راز مخفی خیام برای زندگی که تا امروز کمتر کسی به آن‌ها پی برده است

  • سال‌های 1390 تا 1394، سخت‌ترین سال‌های زندگیم بود.در این سال‌ها، افسردگی و اندوه بزرگی به جانم افتاده بود و داشتم مثل شمع، قطره قطره آب می‌شدم. در طی این سال‌های ناگوار و سخت، راهکارهای گوناگونی را انتخاب کردم تا به کورسوی امیدی برسم و خود را از چنگال سخت افسردگی برهانم.یکی از موهبت‌هایی که خداوند در روزهای اوج غم به من هدیه داد، رباعیات خیام بود.این کتاب ارزشمند، نگرشی به من عطا کرد که تا جان در بدن دارم، خودم را مدیون حکیم عمر خیام می‌دانم. خیام، پادشاه بی‌رقیب زندگی در لحظه حال یا به قول سهراب سپهری، «آب‌تنی در حوضچه اکنون» است.مطالعه رباعیات خیام و درک اندیشه خیامی، آرامشی عمیق و جاودانه به ما می‌بخشد و باعث می‌شود که با میل، اشتیاق و آگاهی، در لحظه حال زندگی کنیم. در ادامه این مقاله تصمیم داریم سفری به سرزمین رباعیات خیام داشته باشیم و 9 مورد از مهم‌ترین آموزه‌های خیام برای آرامش و زندگی در لحظه حال را مرور کنیم.در صورتی که شما هم در پی یک زندگی لبریز از آگاهی و آرامش هستید، پیشنهاد می‌شود که تا انتهای این مقاله با ما همراه شوید و از جام معرفت و خرد این بزرگ‌مرد پارسی بنوشید.♫♫♫اولین آموزه خیام:به کسی تضمین نداده‌اند که فردا در این جهان زندگی کندیکی از رباعیات خیام که به ما کمک می‌کند قدر امروز و اکنون را بدانیم، رباعی شماره 2 خیام است.او در این رباعی می‌گوید:چون عهده نمی‌شود کسی فردا را / حالی خوش دار این دل پُرسودا رامی نوش به ماهتاب ای ماه که ماه / بسیار بتابد و نیابد ما راخیام در این رباعی به اهمیت امروز و اکنون اشاره می‌کند و به مخاطب خودش هشدار می‌دهد که ممکن است فردا هیچ‌یک از ما در دنیا نباشیم.افراد بسیاری در جهان بوده‌اند که شب خوابیده‌اند و خورشید فردا را ندیده, ...ادامه مطلب

  • شعر / تو چرا پنجره را بستی / منوچهر_آتشی

  • تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا آينه رادام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهاديتو چرا ساقه آبي راکه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستيتو چرا ساقه رازي رااز گلدان پنجره همسايهاز ابديت شايدکه به سوي تو فرود آمد بشکستيتو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه بادزير ديوار بلند باداز ميان خيل اشباح خستهخزيده همه جاکه برون تاخته انداز جوال روياي مردم همسايه مامي گذريتو چرا پنجره را بستيتو چرا پنجره خانه ما را که درخت نوراز بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيدهبر پنجره تشنه همسايه ما بستيتو به خواب خوش بوديدر نيمه شب مظلم دوشتو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعادبي درود و بدروديبي که يک لحظه درنگ آردپشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشتتو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بودزلف مشکين بلندي از پنجره مي باريدآسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه مارسته ستروي تو ماه بلندچشم هاي تو دو سياره ژرف سبزنام تو خوشه شادابي در ظلمت برگبه شقايق ها آراسته ستتو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعودپشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشتبي که يک لحظه درنگ آردبي درود و بدرودبوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ستکه شقاوت رادست بر ديواربه سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده استمرغ ناميمونيبي که رو بنمايد با جنبش باليبه سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده استروح سرگردان عاشق مبروصي استکز زمان هاي گذشتهشايددر خفاياي اين خانه مانده ستپيچک پير تباهيهشداربي خبراز هر جا مي خواهدمي تواندسر برون آردتو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا شاخه جوشنده ياس ما رابه عيادت سوي ديوار تمام شهربه عيادت سوي بيمار تمام شهرسوي بيماري ناميموني هر خانهبرنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح استکه سوي مشرق مي چرخدو سپيدي رااز پس نرده سايه روشنبه سوي پنجره ها مي خو, ...ادامه مطلب

  • مسیر تکاملی عشق / دیوید یالوم

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • تحقیق درباره منوچهر آتشی / زندگی نامه منوچهر اتشی

  • زندگی نامه منوچهر اتشیمنوچهر آتشی، در سال ١٣١٠ در دشتستان استان بوشهر، به دنيا آمد. وی تحصيلات ابتدايیو دوره‌ی اول متوسطه را در بوشهر و حومه گذراند و سپس برای گذراندن دوره‌یدانش‌سرای مقدماتی به شيراز رفت. در سال ١٣٣٣ شمسی آموزگار شد و بعد از مهاجرتبه تهران در رشته‌ی زبان و ادبيات انگليسی به تحصيل پرداخت.آتشی با سروده‌ی «خنجرها، بوسه‌ها، پيمان‌ها» از کتاب «آهنگ ديگر» در سال ١٣٣٩ بهشهرت رسيد. او با زبانی حماسی و پرخاش‌جو ظهور کرد که با غرابت دشتستانی‌اشچشم‌انداز نوينی در شعر نو «نيمايی» گشود:اسب سفيد وحشیبر آخور ايستاده گران‌سرانديشناک سينه‌ی مفلوک دشت‌هاستاندوهناک قلعه‌ی خورشيد سوخته استبا سر غرورش امادل، با دريغ ريشعطر قصيل تازه نمی‌گيردش به خويش ...درباره‌ی آثار او دو کتاب نوشته شده است؛ اولی با عنوان «منوچهر آتشی» به قلم محمدمختاری و ديگری «پلنگ دره‌ی ديزاشکن» از فرخ تميمی. منوچهر آتشی دو سال پيشبرگزيده‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی ايران و امسال نيز برگزيده‌ی همايش چهره‌هایماندگار بود. او روز يکشنبه ٢٩ آبان ١٣٨٤ بر اثر ايست قلبی در سن ٧٤ سالگی جان سپرد.روحش شاد و يادش جاودان باد!سبک شعری:وی که همواره در دهه‌های چهل و پنجاه و شصت به سبک نیمایی شعر می‌سروده در دو دههاخیر با گرایش به شعر سپید به طرح دیدگاههای جدیدی در شعر پرداخته‌است. فعالیت‌ها:وی همچنین از نادر شاعرانی است که پیوستگی را با نسلهای جدیدتر همواره و به طور موکدحفظ کرده‌است و در به اختیار گذاشتن بار دانسته‌های خود به دانشجویان و شاعران حتیبسیار نوپا در سرایش شعر اغماض نکرده‌است. تالیفات متعدد آتشی به دلیل تجدید چاپ درزمینه تحلیل و نقد و تفسیر و مجموعه‌های شعر همواره در دسترس افراد علاقمند است.منوچهر آتشی از آخ, ...ادامه مطلب

  • سکوت / از کتاب عشق و اراده / رولو مِی (Rollo May) روان‌شناس آمریکایی

  • ما انسانهای مستقلی هستیم که اغلب نیروهای خود را زیادی جدی می‌گیریم،مدام در حال کنش و واکنش‌ایم و غافل‌ایم که بیشتر ارزش‌های زندگیفقط زمانی بدست می‌آیند که سماجت نکنیم، در سکوت از راه می‌رسند آن هم وقتی که اصرار و نیازی در کار نباشد،نه رانشی پشت آن‌هاست و نه کششی از جلو در کار است، بلکه خموشانه و از باهم بودن محض سر بر می‎‌‌آورند. رولو می♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهانمرجع : 1- سایت تایم دات آی آر ( کتاب عشق و اراده، رولو می، ترجمه سپیده حبیب، نشر دانژه، چاپ اول، صفحه 404 )2- ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر / تو چرا پنجره را / منوچهر_آتشی

  • تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا آينه رادام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهاديتو چرا ساقه آبي راکه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستيتو چرا ساقه رازي رااز گلدان پنجره همسايهاز ابديت شايدکه به سوي تو فرود آمد بشکستيتو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه بادزير ديوار بلند باداز ميان خيل اشباح خستهخزيده همه جاکه برون تاخته انداز جوال روياي مردم همسايه مامي گذريتو چرا پنجره را بستيتو چرا پنجره خانه ما را که درخت نوراز بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيدهبر پنجره تشنه همسايه ما بستيتو به خواب خوش بوديدر نيمه شب مظلم دوشتو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعادبي درود و بدروديبي که يک لحظه درنگ آردپشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشتتو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بودزلف مشکين بلندي از پنجره مي باريدآسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه مارسته ستروي تو ماه بلندچشم هاي تو دو سياره ژرف سبزنام تو خوشه شادابي در ظلمت برگبه شقايق ها آراسته ستتو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعودپشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشتبي که يک لحظه درنگ آردبي درود و بدرودبوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ستکه شقاوت رادست بر ديواربه سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده استمرغ ناميمونيبي که رو بنمايد با جنبش باليبه سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده استروح سرگردان عاشق مبروصي استکز زمان هاي گذشتهشايددر خفاياي اين خانه مانده ستپيچک پير تباهيهشداربي خبراز هر جا مي خواهدمي تواندسر برون آردتو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا شاخه جوشنده ياس ما رابه عيادت سوي ديوار تمام شهربه عيادت سوي بيمار تمام شهرسوي بيماري ناميموني هر خانهبرنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح استکه سوي مشرق مي چرخدو سپيدي رااز پس نرده سايه روشنبه سوي پنجره ها مي خو, ...ادامه مطلب

  • شعر/ گر من مسیح بودم / منوچهر آتشی

  • وقتی که درد از سرزمین غربتاز تپه بلند میعاد میآیدوقتی که درد بوی غریب غربت داردو مرد درد خودرابادرد نانشاس تصلیب میسنجد حس حقارتی با خشم و نفرتی کشنده ای از خود با جان درد مرد گلاویزمیشودگر من مسیح بودم گر من صلیب سنگینم راتاانتهای تپه موعودبردوش میکشاندمو زخم چهارمیخو چار میخ دردتصویرهای دنیا را در چشمممغشوش میکردآیا غرور مغرو وسربلندممثل عقاب پیری در چرخ اران با تشنج وحشتآرام ره به گستره مرگ میگشودو درد درد سهمناک گریه نمیشدو دستهای پاک گرفتارم و دستهای سرخ شفیعمسوی نگاه سرد ستمگربه التجا دراز نیمی ماندگر من مسیح بودم بر تپه صلیب بر تپه شکنجه شقاوت دردبر تپه تحمل بر تپه تبسم آیاخورشید صبح که میش های گرسنه راسبزای پهن جلگه عطا میکندو چشم های خشک مرادر شبنم زلال شقایق میشویدپاهای ناتوان ایمانم رادر باتلاق های پشیمانییک لحظه سست نمیکردو آهوان رعنا بر آبشخوردر من قساوت خونخون و شکار راآیا دوباره زنده نمیکردندآیا دوباره پهنه ازادیآیا کوچه های انبوه با چشمان باز محتضرمشتاق آیه های درخشانم آن چشم های مضطرب کودنلب های نیمه باز حیرت زدهآن عاشقان مبروصمشتاق یک کلام تبرکمشتاق لمس شافی دستانمآن دشت های ملتهبمشتاق بوسه ها به کف پای پاک منآن ساحل زمردی اردنبا دختران گازر جنجالگرآیا مرا فریب نمیدادندتا لحظه های آخر بار امانتم را بگذارمتا فیض درد را به آسمان بسپارمتا خنده های وحشی شیطان را در قصر با شکوه فلک ها طنین دهم تا دوست رااگر چه درآشوب درد رهایم کردغمگین و شرمشار ببینمگر من مسیح بودم یک صبح میتوانستمبی چای داغ مطبوعسیگار صبحگاهم را از پشت میله های فلزی پنجرهبا یاد خوابهای سحرگاه گل کنمگر من مسیح بودمآیا گل شقایق سیرابیکافی نبودتا با صلیب و درد شلنگ اندازاز تپه سوی دامنه سرخ رو کن, ...ادامه مطلب

  • داستان طنز / کما

  • چشم‌هايتان را باز مي‌كنيد. متوجه مي‌شويد در بيمارستان هستيد. پاها و دست‌هايتان را بررسي مي‌كنيد. خوشحال مي‌شويد كه بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار مي‌دهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق مي‌شود و سلام مي‌كند. به او مي‌گوييد، گوشي موبايل‌تان را مي‌خواهيد. از اين‌كه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شده‌ايد و از كارهايتان عقب مانده‌ايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را مي‌آورد. دكمه آن را مي‌زنيد، اما روشن نمي‌شود. مطمئن مي‌شويد باتري‌اش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار مي‌دهيد. پرستار مي‌آيد.«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. مي‌شه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟«از 10سال پيش، ديگه توليد نمي‌شه. شركت‌هاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشي‌ها مشتركه».«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».«شما گوشي‌تون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اين‌كه به كما بريد». «كما»؟!باورتان نمي‌شود كه در اسفند1387 به كما رفته‌ايد و تيرماه 1412 به هوش آمده‌ايد. مطمئن هستيد كه نه مي‌توانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانه‌اي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه مي‌پرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش مي‌كنيد تا زودتر مرخص‌تان كند.«از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين».«چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»!«شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن».«چه اتفاقي افتاده»؟«چيزي نشده! ولي بيرون از اين‌جا، هيچكس منتظرتون نيست».چشم‌هايتان را مي‌بنديد. نمي‌توانيد تصور كنيد كه همه را از دست داده‌ايد. حتي , ...ادامه مطلب

  • مسیر تکاملی عشق / اروین د. یالوم

  • اروین د. یالومزادهٔ۱۳ ژوئن ۱۹۳۱ ‏(۹۲ سال)واشینگتن دی سیمحل زندگیایالات متحده آمریکاملیتآمریکاییمحل تحصیلدانشگاه جورج واشینگتندانشگاه بوستونهمسر(ها)مریلین یالومپیشینه علمیشاخه(ها)روان‌درمانیمحل کاردانشگاه استنفوردتأثیر گرفته ازاپیکورباروخ اسپینوزاآرتور شوپنهاورفریدریش نیچهاتو رانکاریش فروم، مسیر تکاملی عشق را از اوان کودکی پی جویی می کند، یعنی زمانی که فرد برای آنچه هست مورد عشق قرار می گیرد یا دقیق تر بگوییم به این دلیل که هست مورد عشق قرار می گیرد. بعدا بین هشت تا ده سالگی، عامل جدیدی به زندگی انسان پا می گذارد: آگاهی از اینکه فرد عشق را با فعالیت خود پدید می آرود. وقتی فرد بر خودمداری غلبه می کند، نیاز دیگری به اندازه ی نیاز خودش اهمیت می یابد، و کم کم مفهوم عشق از «مورد عشق بودن» به «عشق ورزیدن» تغییر می کند. فروم «مورد عشق بودن» را با وابستگی یکی می داند که در آن تا زمانی که فرد کوچک، درمانده یا «خوب» بماند، با «مورد عشق بودن» پاداش می گیرد. در حالی که «عشق ورزیدن» وضعیتی قدرتمندانه و موثر است. «عشق کودکانه از این قانون پیروی می کندکه "دوست دارم چون دوستم دارند." قانون عشق بالغانه این است:"دوستم دارند چون دوست دارم. عشق رشد نیافته می گوید:"دوستت دارم چون به تو نیاز دارم." عشق بالغانه می گوید:"به تو نیاز دارم چون دوستت دارم."»اروین دیوید یالوم♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهانمنبع : 1-تایم دات آی آر2-ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشق و هنــــر از دیدگاه ابن عربی

  • عشق چيست؟در سپهر عرفان ابن عربي بايد متفطن و بهوش بود كه هرگاه پرسش از چيستي اشيا به ميان مي‌آيد، نبايد هرگز در انتظار پاسخ منطقي بود.(1) به خصوص در ساحت دوست داشتن و عشق، كه گرچه وي مباحي بسياري را مطرح مي‌كند و جنبه‌هاي متافيزيكي و روان‌شناختي عشق را به كندوكاو مي‌نشيند اما هيچگاه آن را تعريف منطقي نمي‌كند. شيخ اكبر درباره عشق، بسيار سخن گفته و گاه نيز عبارتي مي‌آورد كه بوي تعريف مي‌دهد اما نه تعريف منطقي بل تعريف وجودي. اصطلاح «تعريف وجودي» بر ساخته نگارنده است؛ با تفحص در آثار ابن‌عربي و سير در عرفان او ضرورت جعل اين اصطلاح آشكار مي‌شود.تعريف منطقي، در چارچوب منطق ارسطو و بر اساس دسته‌بندي مقولي وي از موجودات انجام مي‌گيرد. اين دسته‌بندي مقولي، مبتني بر وجود‌شناسي خاصي است كه با هستي‌شناسي(2) ابن‌عربي فاصله بسيار دارد بنابراين طبيعي است كه وي با تعريف منطقي اشيا سروكار نداشته باشد. به عنوان نمونه در منطق ارسطويي، تعريف انسان «حيوان ناطق» است؛ ابن عربي گرچه در آثار خود گاه از حيوانيت و نطق انسان سخن مي‌گويد، اما هرگز «نطق» و «ناطق» را به معناي ارسطويي آن بكار نمي‌برد. مراد ارسطو از «ناطق» اين است كه انسان، حيواني عاقل يا اهل عقل(3) است. اما ابن عربي نطق را به ساحتي وراي عقل مي‌برد و معنايي متناسب با وجود‌شناسي و انسان شناسي خاص خود به آن مي‌دهد و مي‌گويد كه «نطق» در انسان، معادل «قول» خداوند است كه «ركن وجودي» را مي‌گويد و با اين «كن» به ايجاد و تكوين عالم مي‌پردازد؛ بر اساس همين ديدگاه، تعريف او از انسان عبارتست از: «كلمة فاصله و جامعه»(4) اين تعريف دقيقاً مبتني بر وجود شناسي عرفاني ابن عربي و بيانگر مرتبه و جايگاه وجودي انسان است. بنابراين مراد از اصطلاح «تعريف وجودي» يع, ...ادامه مطلب

  • معرفی کتابِ 33 استراتژی جنگ

  • کتاب 33 استراتژیِ جنگ نوشته‌ی رابرت گرین نویسنده‌ی آمریکایی است. این کتاب به عنوان راهنمای استراتژی برای جدال های آشکار و پنهان اجتماعی در زندگی روزمره معرفی شده است. این کتاب مباحث و مثال های فراوانی از شخصیت ها و حوادث گوناگون در توصیف استراتژی های تهاجمی و تدافعی مطرح می‌کند و آنها را به الگویی برای جدال های اجتماعی از دعاوی خانوادگی تا مذاکرات تجاری تبدیل می‌کند.در هر فصل این کتاب، یک استراتژی با هدف حل مشکلی خاص به شما معرفی می‌شود؛ استراتژی هایی که به حل مشکلاتی همچون ارتش بی انگیزه، هدررفتن انرژی، درهم‌شکستن پس از شکست، تفاوت بین ایده و واقعیت و شرایط دشواری که نمی‌توانید از آن بیرون بیایید، کمک می‌کند. شما می‌توانید این استراتژی ها را فرا بگیرید و اجازه دهید به بخشی از جنگ افزارهای ذهنی شما تبدیل شود. استراتژی های دفاعی این کتاب، حتی برای کسانی که از جنگ و مبارزه پرهیز می کنند، راهگشاست. این استراتژی ها به عنوان فرمول تعیین شده‌ای نیست که باید حفظ و تکرار شود، بلکه یاری‌تان می کند که استراتژیست نهفته‌ی وجودتان را زنده کنید و نمایان سازید.در صفحه 29 کتاب در تعریف استراتژی چنین آمده است:" استراتژی در جنگ، هنر فرماندهی کل عملیات نظامی است.تاکتیک ها و تدابیر جنگی، مهارت تشکیل ارتش و پاسخ به نیاز های فوری در میدان جنگ است. بیشتر ما در زندگی تاکتیک ها را می‌شناسیم؛ اما استراتژیست نیستیم. هنگام درگیری، فقط به فکر نجات هستیم و افق های دوردست را نمی‌بینیم. اندیشیدن به شکل استراتژیک دشوار و نامتعارف است. شاید تصور کنید فردی با قابلیت های استراتژیک هستید؛ اما در واقع شما صرفا آشنا به مهارت های تاکتیکی هستید. برای دستیابی به قدرت استراتژی باید خود را دست بالا بگیرید و به توانایی , ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه : چهار فصل زندگی / امین فرومدی

  • مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود.وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند! اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند…شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایرانو جهانمنبع : سایت سیمرغ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر/ عشق / امین فرومدی

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است کهاز او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری تشکر کنم....حرام گشت از این پس فغان و غمخواریبهشت گشت جهان زانک تو جهان داریمثال ده که نروید ز سینه خار غمیمثال ده که کند ابر غم گهرباریمثال ده که نیاید ز صبح غمازیمثال ده که نگردد جهان به شب تاریمثال ده که نریزد گلی ز شاخ درختمثال ده که کند توبه خار از خاریمثال ده که رهد حرص از گداچشمیمثال ده که طمع وارهد ز طراریمثال گر ندهی حسن بی‌مثال تو بسکه مستی دل و جانست و خصم هشیاریچو شب به خلوت معراج تو مشرف شدبه آفتاب نظر می‌کند به صد خواریحضرت مولانا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کی مرده است کی زنده ؟

  • مردی کهدر گذشته  خود زندکی می کردزیر آوار گذشته ماند و مردوان که در آینده آرزو های خود پرسه می زنددر برهوت گرم رویا روحی سرگردان مانده استآه...!چه کم اند مردمی که هم اکنون رنده اند!شنبه 25 دی 1400♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها