شعر و داستان/امین فرومدی

متن مرتبط با «غدیر خم یعنی چه» در سایت شعر و داستان/امین فرومدی نوشته شده است

شعر / تو چرا پنجره را بستی / منوچهر_آتشی

  • تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا آينه رادام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهاديتو چرا ساقه آبي راکه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستيتو چرا ساقه رازي رااز گلدان پنجره همسايهاز ابديت شايدکه به سوي تو فرود آمد بشکستيتو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه بادزير ديوار بلند باداز ميان خيل اشباح خستهخزيده همه جاکه برون تاخته انداز جوال روياي مردم همسايه مامي گذريتو چرا پنجره را بستيتو چرا پنجره خانه ما را که درخت نوراز بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيدهبر پنجره تشنه همسايه ما بستيتو به خواب خوش بوديدر نيمه شب مظلم دوشتو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعادبي درود و بدروديبي که يک لحظه درنگ آردپشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشتتو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بودزلف مشکين بلندي از پنجره مي باريدآسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه مارسته ستروي تو ماه بلندچشم هاي تو دو سياره ژرف سبزنام تو خوشه شادابي در ظلمت برگبه شقايق ها آراسته ستتو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعودپشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشتبي که يک لحظه درنگ آردبي درود و بدرودبوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ستکه شقاوت رادست بر ديواربه سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده استمرغ ناميمونيبي که رو بنمايد با جنبش باليبه سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده استروح سرگردان عاشق مبروصي استکز زمان هاي گذشتهشايددر خفاياي اين خانه مانده ستپيچک پير تباهيهشداربي خبراز هر جا مي خواهدمي تواندسر برون آردتو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا شاخه جوشنده ياس ما رابه عيادت سوي ديوار تمام شهربه عيادت سوي بيمار تمام شهرسوي بيماري ناميموني هر خانهبرنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح استکه سوي مشرق مي چرخدو سپيدي رااز پس نرده سايه روشنبه سوي پنجره ها مي خو, ...ادامه مطلب

  • تحقیق درباره منوچهر آتشی / زندگی نامه منوچهر اتشی

  • زندگی نامه منوچهر اتشیمنوچهر آتشی، در سال ١٣١٠ در دشتستان استان بوشهر، به دنيا آمد. وی تحصيلات ابتدايیو دوره‌ی اول متوسطه را در بوشهر و حومه گذراند و سپس برای گذراندن دوره‌یدانش‌سرای مقدماتی به شيراز رفت. در سال ١٣٣٣ شمسی آموزگار شد و بعد از مهاجرتبه تهران در رشته‌ی زبان و ادبيات انگليسی به تحصيل پرداخت.آتشی با سروده‌ی «خنجرها، بوسه‌ها، پيمان‌ها» از کتاب «آهنگ ديگر» در سال ١٣٣٩ بهشهرت رسيد. او با زبانی حماسی و پرخاش‌جو ظهور کرد که با غرابت دشتستانی‌اشچشم‌انداز نوينی در شعر نو «نيمايی» گشود:اسب سفيد وحشیبر آخور ايستاده گران‌سرانديشناک سينه‌ی مفلوک دشت‌هاستاندوهناک قلعه‌ی خورشيد سوخته استبا سر غرورش امادل، با دريغ ريشعطر قصيل تازه نمی‌گيردش به خويش ...درباره‌ی آثار او دو کتاب نوشته شده است؛ اولی با عنوان «منوچهر آتشی» به قلم محمدمختاری و ديگری «پلنگ دره‌ی ديزاشکن» از فرخ تميمی. منوچهر آتشی دو سال پيشبرگزيده‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی ايران و امسال نيز برگزيده‌ی همايش چهره‌هایماندگار بود. او روز يکشنبه ٢٩ آبان ١٣٨٤ بر اثر ايست قلبی در سن ٧٤ سالگی جان سپرد.روحش شاد و يادش جاودان باد!سبک شعری:وی که همواره در دهه‌های چهل و پنجاه و شصت به سبک نیمایی شعر می‌سروده در دو دههاخیر با گرایش به شعر سپید به طرح دیدگاههای جدیدی در شعر پرداخته‌است. فعالیت‌ها:وی همچنین از نادر شاعرانی است که پیوستگی را با نسلهای جدیدتر همواره و به طور موکدحفظ کرده‌است و در به اختیار گذاشتن بار دانسته‌های خود به دانشجویان و شاعران حتیبسیار نوپا در سرایش شعر اغماض نکرده‌است. تالیفات متعدد آتشی به دلیل تجدید چاپ درزمینه تحلیل و نقد و تفسیر و مجموعه‌های شعر همواره در دسترس افراد علاقمند است.منوچهر آتشی از آخ, ...ادامه مطلب

  • شعر / تو چرا پنجره را / منوچهر_آتشی

  • تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا آينه رادام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهاديتو چرا ساقه آبي راکه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستيتو چرا ساقه رازي رااز گلدان پنجره همسايهاز ابديت شايدکه به سوي تو فرود آمد بشکستيتو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه بادزير ديوار بلند باداز ميان خيل اشباح خستهخزيده همه جاکه برون تاخته انداز جوال روياي مردم همسايه مامي گذريتو چرا پنجره را بستيتو چرا پنجره خانه ما را که درخت نوراز بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيدهبر پنجره تشنه همسايه ما بستيتو به خواب خوش بوديدر نيمه شب مظلم دوشتو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعادبي درود و بدروديبي که يک لحظه درنگ آردپشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشتتو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بودزلف مشکين بلندي از پنجره مي باريدآسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه مارسته ستروي تو ماه بلندچشم هاي تو دو سياره ژرف سبزنام تو خوشه شادابي در ظلمت برگبه شقايق ها آراسته ستتو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعودپشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشتبي که يک لحظه درنگ آردبي درود و بدرودبوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ستکه شقاوت رادست بر ديواربه سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده استمرغ ناميمونيبي که رو بنمايد با جنبش باليبه سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده استروح سرگردان عاشق مبروصي استکز زمان هاي گذشتهشايددر خفاياي اين خانه مانده ستپيچک پير تباهيهشداربي خبراز هر جا مي خواهدمي تواندسر برون آردتو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا شاخه جوشنده ياس ما رابه عيادت سوي ديوار تمام شهربه عيادت سوي بيمار تمام شهرسوي بيماري ناميموني هر خانهبرنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح استکه سوي مشرق مي چرخدو سپيدي رااز پس نرده سايه روشنبه سوي پنجره ها مي خو, ...ادامه مطلب

  • شعر/ گر من مسیح بودم / منوچهر آتشی

  • وقتی که درد از سرزمین غربتاز تپه بلند میعاد میآیدوقتی که درد بوی غریب غربت داردو مرد درد خودرابادرد نانشاس تصلیب میسنجد حس حقارتی با خشم و نفرتی کشنده ای از خود با جان درد مرد گلاویزمیشودگر من مسیح بودم گر من صلیب سنگینم راتاانتهای تپه موعودبردوش میکشاندمو زخم چهارمیخو چار میخ دردتصویرهای دنیا را در چشمممغشوش میکردآیا غرور مغرو وسربلندممثل عقاب پیری در چرخ اران با تشنج وحشتآرام ره به گستره مرگ میگشودو درد درد سهمناک گریه نمیشدو دستهای پاک گرفتارم و دستهای سرخ شفیعمسوی نگاه سرد ستمگربه التجا دراز نیمی ماندگر من مسیح بودم بر تپه صلیب بر تپه شکنجه شقاوت دردبر تپه تحمل بر تپه تبسم آیاخورشید صبح که میش های گرسنه راسبزای پهن جلگه عطا میکندو چشم های خشک مرادر شبنم زلال شقایق میشویدپاهای ناتوان ایمانم رادر باتلاق های پشیمانییک لحظه سست نمیکردو آهوان رعنا بر آبشخوردر من قساوت خونخون و شکار راآیا دوباره زنده نمیکردندآیا دوباره پهنه ازادیآیا کوچه های انبوه با چشمان باز محتضرمشتاق آیه های درخشانم آن چشم های مضطرب کودنلب های نیمه باز حیرت زدهآن عاشقان مبروصمشتاق یک کلام تبرکمشتاق لمس شافی دستانمآن دشت های ملتهبمشتاق بوسه ها به کف پای پاک منآن ساحل زمردی اردنبا دختران گازر جنجالگرآیا مرا فریب نمیدادندتا لحظه های آخر بار امانتم را بگذارمتا فیض درد را به آسمان بسپارمتا خنده های وحشی شیطان را در قصر با شکوه فلک ها طنین دهم تا دوست رااگر چه درآشوب درد رهایم کردغمگین و شرمشار ببینمگر من مسیح بودم یک صبح میتوانستمبی چای داغ مطبوعسیگار صبحگاهم را از پشت میله های فلزی پنجرهبا یاد خوابهای سحرگاه گل کنمگر من مسیح بودمآیا گل شقایق سیرابیکافی نبودتا با صلیب و درد شلنگ اندازاز تپه سوی دامنه سرخ رو کن, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه : چهار فصل زندگی / امین فرومدی

  • مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود.وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند! اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند…شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایرانو جهانمنبع : سایت سیمرغ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوچه بن بست

  •   به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛به من گفت: نرو که بن بسته!گوش نکردم، رفتم.وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!  , ...ادامه مطلب

  • شعر/ چه خوشبختم امروز! / امین فرومدی

  • بر این زمین یاس آلودهدانه های امید سبز خواهند شد آیا ؟ بر این دهکده غم آلود آفتاب شادمانی خواهد درخشید روزی؟ چه خوشبختم امروز! چشمشان تو به من گفتند : آری!... آری!24 فروردین 1399 , ...ادامه مطلب

  • چهار زندان انسان -دکتر شریعتی

  •   وبلاگ انسان کلمه یعنی آزادی و آن تزی که میخواستم بگویم از اینجا شروع میشود  و آن اینست که )(اراده آزاد انتخاب کننده اسیر وبلاگ چهار کلمه جبر است)).   وبلاگ زندان کلمه ی وبلاگ چهار کلمه وبلاگ زندان کلمه است. و بنا براین وبلاگ انسان کلمه شدن و رسیدن به اراده آزاد خدا , ...ادامه مطلب

  • چه کسی مالک توست؟!!!

  •   معمولاً آدمها وقتی بخاطر باورهای محدود کننده، به چیزی که می‌خواهند نمی‌رسند، پیش پا افتاده‌ترین کار را انجام می‌دهند ، یعنی می‌ترسند و سریعاً به  دنبال عاملی بیرون از خود می‌گردند تا تقصیر را به گردنش بیندازند.و به قول کیمیاگر: “در مرحله‌ای، کنترلمان را بر آنچه که در زندگی رخ می‌دهد از دست داده و , ...ادامه مطلب

  • وقتی به دنیا میام، سیاهم - شاعر : یک بچه آفریقایی

  •   کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 :توسط یک بچه آفریقایی وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، من هنوز سیاهم... و تو، رفیق سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرم, ...ادامه مطلب

  • عید سعید غدیر خم مبارک باد

  •   دریای غدیر، از ریزش آبشارگون وحی بر جان محمّد(ص) لبریز استو قامت دین در زلال غدیر خم انعکاس می‌یابدعید سعید غدیر خم مبارک باد        شعر و داستان/امین فرومدی ادبیات ایران و جهان,عید سعید غدیر خم مبارک باد,عید غدیر خم مبارک باد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها