هستي شناسي عشق
از نظر ابن عربي، حقيقت محبت در سراسر عالم امكان كه متصف به هستي شده است جريان دارد.(27) چنانكه پيش از اين ذكر شد، سبب هستي هر يك از اشياي اين عالم، سماع و شنيدن كلمه «كن وجودي» است كه از جانب خدا گفته شده است؛ اما اين «كن»ها را كه اشيا شنيدهاند مبدأيي دارند و از درون سرچشمهاي جوشيدهاند. «كن»ها اسباب وجودند و مبدأ آنها حبّ الاهي است يعني حبي كه خدا به ظهور و شناخته شدن خود دارد. اين مطلب را ابنعربي بر اساس حديث قدسي «كنز» ميگويد.(28) مفاد آن حديث اين بود كه: «من گنجي پنهان بودم. دوست داشتم كه شناخته شوم. پس عالم را آفريدم و مرا شناختند». ايجاد عالم، متفرع است بر اينكه خدا دوست داشته است كه شناخته شود. بنابراين مرتبه ايجاد و گفتن «كن» متأخر از حبّ ميباشد و از درون «حبّ» برآورده است. «پس حبّ، مبدأ سبب وجود عالم است»(29) و بنابراين «حبّ، علت اولي و سر وجود اوست»(30) و اگر نميبود حبّ خدا به هويدا شدن، عالم در كتم عدم باقي مي ماند.
از اين نكته كه حبّ الاهي تقدم بر ايجاد دارد، ابن عربي چنين نتيجه ميگيرد كه: «محبت تعلق نميگيرد مگر به امر معدودي كه در هنگام تعلق وجود ندارد و محب ميخواهد آن امر معدوم را به وجود آورد».(31) بنابراين «شأن محبوب اين است كه معدوم باشد.»(32)
در دنياي عشق انساني نيز همين وضعيت حاكم است. يعني متعلق عشق انسان بايد معدوم باشد؛ يا معدوم حقيقي كه انسان با عشق، آن را به وجود ميآورد و يا معدوم اضافي يعني آنچه نزد عاشق، حاضر نيست. «محبوب، امري عدمي است و محب ميخواهد كه آن را به صورتي موجود در عيني موجود ببيند».(33)
بنابراين دلبستگي و عشق و علاقه انسان به چيزي تعلق ميگيرد كه فاقد آن است و ميخواهد آن را به دست آورد و ببيند. اكنون اگر از ابنعربي بپرسيم كه پس از تحصيل آن امر معدوم يا غايب و موجود شدن آن، چگونه عشق و محبت استمرار مييابد؟ پاسخ ابن عربي اين است كه پس از حضور محبوب، دوام حضور، مطلوب است و دوام نيز امري معدوم ميباشد «پس محبوب، همواره معدوم است.» (34)
بر اين اساس در قوس نزول، محبت، مبدأ هستي است و در تمام موجودات جريان دارد. از اين سو در قوس صعود نيز عشق، مبدأ حركت و انگيزه سير استكمالي انسان است. زيرا چنانكه ذكر شد يكي از اوصاف و لوازم عشق حيرت است و منافات عشق و عقل، بر اثر حيرتي است كه از عشق زاده ميشود.
«حار ارباب الهوي / في الهوي وارتبكوا»(35)
(عاشقان در وادي عشق به حيرت افتادند و سرگشته شدند).
ابن عربي در توضيح اين بيت ميگويد كه: «چون عشق سر از تناقض درميآورد، عاشق را به حيرت و سرگشتگي ميكشاند. زيرا {از يك طرف} يكي از خواستههاي او اين است كه با آنچه محبوبش ميخواهد هماهنگ باشد. و {از طرف ديگر} پيوسته در طلب وصال محبوب است. اكنون اگر محبوب او قصد فراق داشته باشد، عاشق مبتلا به وقوع در نقيضين است».(36) چرا كه ميل برايش مطلوب است و قصد يار سوي فراق است و مقصود يار نيز براي عاشق مطلوب است. پس او هم فراق را ميخواهد و هم وصال را.
به هر صورت گرچه «هوي» گونه خاصي از حبّ است اما در توليد حيرت با آن اشتراك دارد. حيرت از نظر ابنعربي، حركت است و حركت، حيات و هستي است. در فصوص الحكم ميگويد: «هدايت آن است كه آدمي به وادي حيرت راه يابد».(37) چرا كه راه يافتن به حيرت، عين هدايت است؟
زيرا حيرتي كه از هدايت و علم حاصل ميشود، مولود شهود وجود تجليات متكثر است كه عقول و اوهام را به تحيّر ميكشاند. و اين عين هدايت است. از اين رو كاملترين انسان {پيامبر خاتم – صلواتالله عليه- } فرمود: «رب زدني فيك تحيراً» (خدايا بر تحير من درباره خودت بيفزا) يعني هدايت و علم مرا افزوني بخش.(38)
ابن عربي خود در توضيح اينكه چرا حيرت، هدايت است ميگويد: «حيرت، بيقراري و حركت است و حركت، حيات و وجود است همانگونه كه در آب، حيات و حركت زمين قرار دارد.»(39)
علاوه بر اينكه حيرت به عنوان لازمه محبت و عشق، هدايت و حركت است و حيات و وجود انسان را استمرار ميبخشد، محبت بالاترين مقامات و احوال است؛ يعني يا مبدأ هر مقام و حالي است و يا مقصد آن.
محبت در همه مقامات و احوال جريان دارد. هر مقام يا حالي كه پيش از آن است، براي آن طلب ميشود و هر مقام و حالي كه پس از آن است، از آن مستفاد ميگردد. زيرا اين مقام {يعني مقام محبت} مقام اصل هستي، سيد الوجود، مبدأ عالم و ممد آن يعني سيدنا محمد- صلواتالله عليه- است كه خدا او را به عنوان «حبيب» اتخاذ كرده؛ همانگونه كه غير }- يعني ابراهيم عليهالسلام- } را به عنوان خليل. پس خداوند برترين مقامات را كه محبت باشد، به اصل موجودات كه سيدنا محمد باشد، اعطا كرده است. (40)
شيخ اكبر در ترجمان الاشراق و شرح آن، ذخائر الاعلاق تصريح ميكند كه «دين من دين محبت است». (41)
وي به تمام لوازم دين محبت و عشق، ملتزم است به هر كجا كه او را بكشاند ميرود و با خرسندي تمام، همه مقتضيات آن را چه خوشايند و چه ناخوشايند با طيب خاطر ميپذيرد(42) و ميگويد: «هيچ ديني برتر از آن دين نيست كه بر اساس محبت استوار باشد».(43) عشق نزد ابن عربي، اساس هستي و مبدأ معرفت است. همه چيز از آن آغاز ميشود و به او باز ميگردد. از اينجاست كه ميتوان گفت كه عشق در اصطلاح شناسي وي اشاره است به ذات حق تعالي. در سراسر ترجمان الاشواق كه ديوان اشعار عاشقانه اوست، عشق و محبت موج ميزند و به گواهي ذخائر الاعلاق – كه تفسير آن است- متعلق اين عشق، جمالالاهي است. به قول شقيري: «در ترجمان الاشواق، حبّ، رمز ذات الاهي است.»(44)
|