مخاطب احمق نيستم

ساخت وبلاگ
 

اين مطلب در ادامه ي يك سري بحث ها و ميزگردها حول موضوع ساده نويسي و شعرهاي موسوم به دهه هفتاد و دهه هشتاد كه در روزنامه ي آرمان و البته روزنامه هاي ديگر بوده نوشته شده و بنده اعلام مي كنم كه عضو هيچ گروه يا كارگاه مستقل يا دولتي نيستم بي آنكه قصد ارزش گذاري آن هارا داشته باشم. در اينجا در مقام مولف و مخاطب شعر نظر مي دهم نه منتقدادبي، البته گاهي ممكن است به اين مقام هم تقريب منزلت در جملاتم نمايان شود كه عمدي نيست.قصدم از اين نوشتار نيز اين نيست كه حد تعادل را نگه دارم و همه را راضي نگه دارم بلكه واقعاً نظر شخصي من است با كمي تحسين و كمي خون دل و البته خلاصه شده و با توضيحات اندك كه اميدوارم رسا باشد.عبارات ساده و مغلق و دهه هفتاد و دهه هشتاد را هم صرفاً  از دوستان عزيز كه مطلب و يادداشت در اين مورد نوشته اند وام گرفته ام.

اندر مزاياي شعر دهه هفتاد و دهه هشتاد: دوستان عزيز در ميزگردي در مورد شعر اين دو دهه به بحث نشسته بودند و با وجود اين كه با بخشي از آن موافق هستم و بدون بحث در مورد ژانر يا جريان بودن شعر دهه ي هشتاد در ابتدا بايد بگويم من اين اتفاقات را نيك مي دانم و بسيار دوست دارم كه همه با هم به بحث شفاف و بي ريا بپردازند. اين يادداشت هم صرفاً در مورد آن مطالب نيست.نكته اي كه در بيشتر بحث ها وجود دارد توجه بيش از حد به "مخاطب" است و اشاره زياد به ساده نويسي در مقابل آوانگارد.  با تعريفي كه بسياري دوستان از پوپوليسم(عوام گرايي) در مورد شعر دهه هشتاد ارائه مي دهند پس بايد گفت شعر فروغ و شاملو از همه پوپوليست تر است. چون هنوز هم مخاطبانشان از دهه هشتاد بيشتر است اگر چه در زمان خود پيشرو بوده باشند.به نظر من اتفاقاً مردم چون دنبال شعرهايي از جنس انديشه(و نه فقط زبان و فرم) شعر فروغ فرخزاد و احمد شاملو هستند به شعر كساني مثل شمس لنگرودي روي خوش نشان داده اند و فكر مي كنم كسي كه يك كتاب از آقاي لنگرودي مي خواند و پيگير كتاب هاي بعدي ايشان مي شود به احتمال زياد از هر كدام شاعران پيشين مثل شاملو و فروغ و اخوان حداقل يك كتاب خوانده است بعيد مي دانم كسي پيدا شود كه به انتخاب خود و براي اولين بار آن هم در دهه ي هشتاد به واسطه ي كتابي از شمس لنگرودي با شعر نو آشنا شده باشد و به جرگه ي مخاطبان شعر نو در آمده باشد. اين به آن معناست كه نه شعر دهه ي هشتاد بحران مخاطب را حل كرده است و نه شعر دهه ي هفتاد بحران مخاطب ايجاد كرده است چرا كه مخاطبان شعر در هر دو دهه كم و بيش مخاطبان خاص بوده اند و انگار تنها شيوه ي چاپ و نشر و پخش در اين دو دهه تفاوت هايي كرده وگرنه بسياري از اين دو، مخاطب مشترك دارند. بنده آماري نگرفته ام اما تا آنجا كه برخورد داشته ام فكر مي كنم اتفاقاً مخاطبان و پيگيرندگان شعر شاعري چون شمس لنگرودي و ديگر شاعراني كه به ساده نويس از آن ها ياد مي شود مخاطبان شعر دهه ي هفتاد هم بوده اند و پيگير ماجرا هم بوده اند.

شعر دهه ي هفتاد تجربه هاي تازه اي داشت،اگرچه دوستان ما آن تجربه ها را آوانگارد مي دانند اما من به همان تازه بودن كه البته بسيار هم مهم است بسنده مي كنم،بازي هاي زباني به اوج خود رسيد،تكنيك و فرم از همه نوعش تا ته مسير را پيمود. لقمه را خوردن به شيوه ي مستقيم،غير مستقيم، در لفافه،عريان،از پشت سر ،از آستين ... همه و همه را تجربه كرد و اگر كسي فكر مي كند اين ها همه بي فايده بوده است بايد به او گفت جدا از اين كه اين تجربه ها و كارها ماندگار و آوانگارد و آينده گرا باشند يا نه،حداقل فايده شان براي آنها اين بود كه دوباره به تجربه در نيايند و اگر هم جايي زياده روي شده باشد شعر دهه ي هشتاد بخش بزرگي از موفقيت خود در جذب مخاطبش را مديون آن زياده روي هاي قبل از خود است چرا كه از  آن طريق مخاطب خود را شناخت. و اثر ديگر آن پرشور شدن شعر و ادبيات و شكوفايي محفل هاي ادبي بود كه كم سابقه مي نمود اگرچه در نشر و پخش موفق نبود اما كلي روزنامه بود كه صفحه ي جدي و حرفه اي ادبيات و مخصوصاً شعر داشتند. كلي جلسات و كارگاه ها و مهم تر از همه بازار مجلات و هفته نامه ها داغ بود و به حق كه همين ها بودند كه شعر آن زمان را صاحب نام كردند تا امروز اكثر ما آن را به اسم دهه هفتاد بشناسيم. حتي من بر اين موضوع تاكيد مي كنم كه اگر آن جريان هاي شعري دهه ي هفتاد نبود كسي براي دهه ي بعدي آن عنوان شعر دهه ي هشتاد يا ساده نويسي را نمي گذاشت و ما هنوز اگر از دهه اي اسم مي برديم دهه ي چهل يا پنجاه بود. همان جلسات و نشريات ادبي دهه ي هفتاد بود كه در گوشه گوشه ي ايران پخش شد و سطح و صفحه ي صاف شعر را از يك دست بودن و كرختي در آورد تا در دهه ي هشتاد هم تداوم داشته باشد گيرم اين دفعه با جبهه گيري عليه دهه ي هفتادي ها. تازگي يك اصل مهم در خلق هنري است و دهه ي هفتاد دست به اين تازگي زد تا شعر افسرده نمانَد.حتي مي توان ادعا داشت كه اتفاق هاي تازه در دنياي موسيقي مثل موسيقي تلفيقي و رپ  تحت تاثير فرم و تكنيك و انديشه هاي شعري دهه هفتاد است. از طرفي شعر دهه هشتاد سعي كرد عمق را به معنا بدهد و مخاطب را در مورد خود كلمات به فكر وادارد نه در مورد شكل و محل آن ها و مخاطب را براي شعر نگه داشت باز به اين معنا كه دنياي شعري ايران افسرده نشود. 

اندر مضرات شعر دهه هفتاد و دهه هشتاد:  تصور من اين است كه آوانگارد در انديشه و فرم  است در شعر است و مهم تر از همه در سرايش شعر است نه در وبرايش آن، بسياري شكلك در آوردن هاي در كنار كلمات  بعد از سرايش و در حين ويرايش اضافه شده اند و نمي توانند در بدنه ي شعري وارد بشوند و بسيار زشت است كه ما مخاطبي را نشناخته متهم كنيم به اين كه كار ما را نمي فهمد و كار ما متعلق به آيندگان است. در اين مملكت صد ها نفر در نشريات مختلف در مورد فلسفه و انديشه ي كهن و معاصر غرب و ايران در حال قلمفرسايي هستند آيا آن ها نمي توانند شعر هاي اين گونه را بفهمند و در موردش به بحث بنشينند؟ شايد هم نتوانند اما زماني مي توان گفت آن ها هم نمي فهمند كه شاعران اين گونه شعر ها از نظر مطالعه از آن ها پيشروتر باشند كه با اين همه حواشي و جار و جنجال ها بعيد مي دانم چنين باشد.

  از طرفي در دهه ي هشتاد هم بسياري در هم پيچيدند تا شعر ساده بنويسند و مخاطب داشته باشند تا جايي كه اين فكر براي آدم پيش مي آيد كه بسياري از آن ها حاضرند بازيگري كرده و در فيلمي بازي كنند يا ترانه بخوانند و كليپ بسازند و به هر طريقي كه شده تماشاچي از هر نوعي هم كه شده جذب كنند كه اين را ديگر مي شود پوپوليسم ناميد.تعدادي از اين افراد ونه همه ي آن ها داراي زباني توضيحي هستند و مخاطب را دست كم مي گيرند و او را در حد يك"هورااكِش" و "هوادار" پايين مي آورند. با اين كه قرار است زبانشان ساده و امروزي و نزديك به گفتار باشد اما به ندرت شهامت استفاده از كلمات كوچه و بازار دارند تا مبادا دون شأن و مقام خود چيزي گفته باشند.

در دهه هفتاد نظريه پردازي مانند براهني (به عنوان نمونه) حضور داشت.رضا براهني با نظريات محكم و استواري كه از پشتوانه ي اندوخته هاي ادبيات فارسي و انگليسي او برخوردار بود بي شك مي توانست بسياري را شيفته ي نظريه اش كند اما وقتي اين نظريات به شكل اثر ادبي –شعر و داستان- بر كاغذ پياده شدند نتيجه آنقدر محكم و استوار نبود، نمونه اش"خطاب به پروانه ها" و رمان " آزاده خانم و نويسنده اش" (البته اين دو كتاب صرفاً از نظريات خود براهني ضعيف تر هستند) چون اسم براهني را بر خود داشتند ما مي خوانديم و مي گفتيم بي دليل نيست نحو زبان را شكسته اما واقعيت اين است كه او گاهي قواعد دستور زبان انگليسي را بر فارسي تحميل كرده بود و اين خوشايند مخاطب فارسي زبان نبود. به عنوان مثال در انگليسي ساده تر از فارسي مي توان با يك كلمه اسم و فعل و فاعل ساخت. اگر متوني مثل فصل سوم " اوليس" جيمز جويس با ترجمه و توضيحاتش در دسترس قرار مي گرفت بسياري مي فهميدند كه اين نحو شكني ها و آن بازي هاي زباني به حدود هشتاد سال پيش بر مي گردد.(بنده در حال ترجمه اين فصل هستم و آن را در وبلاگم قرار داده ام)

علاوه بر شكل ها كه در شعر نياز به ديده شدن دارند شايد بتوان گفت ضعف بزرگ شعر دهه ي هفتاد اهميت بيش از حد دادن به موسيقي و ريتم بود كه با يكي از نظريات اصلي نيما در تضاد بود و اين گونه ي شعري را نه فقط آوانگارد به نظر نمي رساند بلكه به نوعي مي توان آن را" پيشا نيمايي" اسم گذاشت (حالا كه اين همه  اسم پيشرو،پيشا،پسا،فرا،فرو .... براي سبك كارشان اختراع مي كنند من چرا "پيشا نيمايي" اختراع نكنم !) نيما در مورد موسيقي شعر كلاسيك مي گفت: " من اين كار را كرده ام كه شعر فارسي را از اين حبس و قيد وحشتناك بيرون آورده ام."  عده اي از شاعران با جناس و قوافي درون شعر به خيال خودشان شعر نوتر و آوانگاردي مي نويسند اين ها در واقع به قول عاميانه توي رودربايستي گير كرده اند وگرنه به نوعي غزل سرا هستند نه شاعر آوانگارد يا نو چرا كه حتي به پيش از نظريات نيما برگشته اند.  هنوز هم در بسياري از شعر هاي همين روزها ريتم و موسيقي بر همه چيز برتري دارد كه به نظر من دليلش يك چيز است: شاعر وقتي چنين شعري مي نويسد در واقع آن را نمي نويسد بلكه مانند اكثر غزل سراها دارد با صداي بلند (اگر چه توي دلش) آن را دكلمه مي كند،دارد آن را براي افراد حاضر در سالن اجرا مي كند. براي همين بسياري از آن ها بايد همراه شعرشان ضميمه بشوند و به كتابت اعتقادي ندارند. از طرفي نيما در مقام يك آوانگارد زمان خود مولفه هاي پيشرو بودن را از بيرون انتخاب مي كرد در حالي كه در مورد اين ها،مولفه ها بيشتر از درون انتخاب شده اند. همان طور كه در بين دهه هشتادي ها يا ساده نويس ها عده اي هستند كه با جملاتي ساده نثري مي نويسند كه حتي يك تصوير يا عمق كه هيچ، تخيل شاعرانه هم ندارد و فكر مي كنند با حضور در جمع هاي از نوع هشتادي حتماً شاعر نوتر و امروزي تري به حساب مي آيند.

اتهام زني غلط دو طرف :  بنده معتقدم نه شعرهاي شاخص دهه ي هفتاد كاملاً مغلق گويي بود و نه شعرهاي شاخص دهه ي هشتاد كاملاً ساده انگارانه. در بيشتر مواقع اگر براي شعري از آن دهه  كمي وقت بگذاريم مي توانيم انديشه اي زيبا و تكنيكي نو را در يابيم و همين طور در بيشتر موارد اگر بر شعري از اين دهه كمي درنگ كنيم مي بينيم كه لايه هاي زيريني هم دارد كه ما بر حسب همان لايه رويي ،ساده از آن گذشته ايم و اصلاً فكر نكرده ايم كه مولفش به جز مخاطب عام به چيز ديگري هم فكر كرده باشد. دوستان عزيز وقتي سراغ اثر همديگر مي روند آماده ي مطالعه ي كتابي نيستند، مي خوانند تا نظريات و قضاوت از پيش تعيين شده ي خود را به اثبات برسانند كه البته اين اگر از سر سخت گيري باشد بسيار هم مطلوب است اما وقتي تحت تاثير حواشي گروه ها و جلسات و جهت گيري هاي اجتماعي ، سياسي و دولتي و غير دولتي باشد نتيجه فرق مي كند و ديگر ما با متن طرف نيستيم بلكه با مولف طرفيم. دوستان چيز مهمي را فراموش كرده اند و آن انديشه ي جاري در شعر دهه ي هفتاد و هشتاد است، به نظر من عنصر مهم و بلكه مهم ترينش در هر دو دهه همين انديشه است. ما نمي توانيم يك شعر صاحب انديشه را چه مغلق باشد و چه ساده متهم كنيم به انزواطلبي يا در مقابل آن عوام گرايي. از طرفي ما نمي توانيم براساس  سليقه و استقبال يا عدم استقبال مخاطب، شعر ها را به دو شكل مذكور دسته بندي كنيم. شك نبايد داشت كه وقتي متني منتشر مي شود براي مخاطب منتشر شده اما متاسفانه هنوز بشريت آنقدر پيشرفت نكرده است تا ما به جاي مخاطب خاص و مخاطب عام بتوانيم از عبارت "اختلاف سليقه "حرف بزنيم و آنچه در مورد ادبيات اتفاق مي افتد از روي تفاوت سليقه ها نيست بلكه همان خاص و عام بودن است اما من معتقدم در اكثر موارد،مخاطب "شعر نو امروز" مخاطبي خاص است و انتخاب يك كتاب از طرف او بستگي به ذائقه اش دارد حالا دو نكته را نبايد فراموش كرد: اولاً هيچ معلوم نيست شعر ي كه در حال حاضر بيشترين جذب را در مورد ذائقه ي مخاطب دارد تا پنجاه سال آينده همين طور بماند. دوماً هيچ معلوم نيست شعري كه با ذائقه ي مخاطب امروز سازگار نيست متعلق به نسل بعدي باشد و پنجاه سال ديگر مخاطب پيدا كند.

حرف آخر: من چه به عنوان مولف و چه در جايگاه مخاطب به دنبال شعر خوب هستم حالا از هر كي و هر دهه اي حتي اگر حاشيه ها و دسته بندي هاي سياسي صاحب آن اثر را در راسته اي پررنگ تر كرده باشد. براي تعريف شعر خوب در اينجا صرفاً به عنوان يك نمونه از اين عبارت رضابراهني در موخره ي همان كتاب "خطاب به پروانه ها" ياري مي گيرم: "شعر خوب هميشه ما را به اين نكته آگاهي مي دهد كه چيزي در آن هنوز گفته نشده است، چيزي در آن مخفي و پنهان مانده است كه ما را با سحر و جادوي خود به دنبال خود مي كشد." با اين تعريف كه البته قرار نيست مورد قبول همه باشد بايد گفت بسياري شعرهاي ساده نويس شده چيزي براي نگفتن و مخفي بودن نگذاشته اند و بسياري شعر هاي مدعي آوانگارد چيزي براي سحر و جادوي ما ندارند.حالا با يا بدون اين تعريف اگر "خطاب به پروانه ها" ي رضا براهنيِ شاعر و منتقد و "باغبان جهنم" شمس لنگروديِِ شاعر و محقق را براي اولين بار بخوانم آن ها را تا آخر مطالعه كرده و مي گويم با كم و بيش اختلافاتي در هر دو اثر تازگي هست و اتفاقاً هر دو هم "شعرِ آسان" هستند. فقط من هم مثل بسياري از دوستان در عجبم كه چرا فقط يكي از اين دو به چاپ هاي متعدد مي رسد و مخاطب بيشتري مي يابد؟

فكر مي كنم وقتي بحث حاشيه نيست (كه البته اين بحث ها هم در جاي خود مهم هستند) بهتر است به جاي دهه ها يا مولف ها در مورد شعر ها و كتاب ها حرف بزنيم. من هم در دهه ي هفتاد مغلق گويي مبتذل ديده ام هم در دهه ي هشتاد سانتي مانتاليسم مبتذل و براي هر كدام هم مي توانم نمونه هاي زيادي بياورم و اگر روزي جلسه ي نقدي بر كتاب هر كدام از بزرگان با حضور خودشان برگزار شود حاضرم و حق دارم به عنوان مخاطب نمونه هاي مبتذلش را بيان كنم و داد خود را بزنم و بگويم : درباره ي اين شعر يا اين كتاب من شما را تحسين مي كنم اما درباره ي اين يكي بايد به عرض شما برسانم كه : استاد! من يك مخاطب احمق نيستم.

علي كاكاوند 4 آبان 1391 

منبع-وبلاگ انات

http://www.anat.blogfa.com/post-66.aspx

 

شعر و داستان(امین فرومدی)

شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : مخاطب,احمق,نيستم, نویسنده : shereamino بازدید : 235 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 15:37