بیوگرافی گوته شاعر و نابغه شهیر آلمانی "2"

ساخت وبلاگ
 

تقلید از حافظ

دیوان شرقی گوته را پیش رویتان باز می کنم تا تلاش خستگی ناپذیر همراه با ذوق و شوق تحسین برانگیز این شاعر آلمانی را دریابید. "گوته" با همه‌ی هوشمندی، خلاقیت، سرآمدی و نوآوری های بی نظیرش، آرزومند است از حافظ، شاعر ایرانی، تقلید کند:

"حافظا آرزو دارم از سبک غزل سرایی تو تقلید کنم . همچون تو ، قافیه بپردازم و غزل خویش را به ریزه کاری‌های گفته‌ی تو بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آن گاه لباس الفاظ زیبا بر آن بپوشانم . هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان، معنایی جدا داشته باشد. آرزو دارم همه‌ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان، سروده باشم !

ای حافظ، همچنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافیست، از گفته‌ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است."

تقلید، آن هم برای "گوته" ، نابغه ی شهیر آلمانی، از حافظ، شاعر غزلسرای ایرانی، آرزویی بزرگ است. با بازگویی این آرزو، گوته خود را به سر منزل مقصود یعنی چشمه ی فیاض شعر می رساند. بخوانید جملات گوته را که وی در نوامبر سال 1814 به شیوایی چنین سرود:

"ای حافظ، سخن تو همچون ابدیت بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو همچون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است و میان نیمه ی غزل تو با مطلع و مقطعش فرق نمی توان گذاشت، زیرا همه‌ی آن در حد جمال و کمال است.

تو آن سرچشمه‌ی فیاض شعر و نشاطی که از آن، هر لحظه موجی از پس موج دیگر بیرون می‌تراود. دهان تو همواره برای بوسه زدن طبعت برای نغمه سرودن و گلویت برای باده نوشیدن و دلت برای مهر ورزیدن آماده است.

اگر هم دنیا به سر آید، ای حافظ آسمانی، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری، هم در شادی و هم در غمت شرکت کنم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زیرا این افتخار زندگی من و مایه‌ی حیات من است.

ای طبع سخنگوی من، اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته‌ای، به نیروی خود سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر، زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه‌ای .

درخواست گوته از حافظ

روح و روان گوته با "یاد حافظ" اوج می گیرد، ژرفا می یابد، برگسترده‌ی آن هر لحظه افزوده‌تر می‌شود، با این حال، بیش از پیش نا آرام و متلاطم می‌شود و لحظاتی بعد، آرامش می‌پذیرد و از نو برای سیر صعودی دوباره ناآرامی و تلاطم آغاز می‌شود.

"گوته" در این گستردگی و ژرفا پذیری روح خود، از حافظ با نام "استاد" یاد می کند . از او می خواهد که گوته را ببخشد و اجازه دهد لحظه ای در بزم عشق حافظ بنشیند، حافظ را بنگرد، اجازه دهد در پی او روان شود و گوته را از وادی خطر برهاند و به سر منزل سعادت برساند.

به این بخش از دیوان دلکش گوته یعنی «دیوان شرقی» نظر افکنید؛ آنجا که به حافظ گفت : «تو خود بهتر از همه می دانی که چگونه همگی ما ، از خاک تا افلاک، در بند هوس اسیریم؛ مگر نه این است که عشق، نخست غم می آورد و آنگاه نشاط می بخشد ، و اگر هم کسی درنیمه راه آن از پای در افتد دیگران از رفتن نمی ایستند تا راه را به پایان برند؟

پس ای استاد ، مرا ببخش اگر گاه در رهگذری دل در پای سروی خرامان می نهم که به ناز، پا بر سرزمین میگذارد و نفسش چون باد شرق، جان مشتاقان را نوازش می دهد؟

حافظا! بگذر لحظه ای در بزم عشق تو بنشینم تا در آن هنگام که حلقه های زلف پرشکن دلدار را از هم می گشایی و به دست نسیم یغماگر می سپاری، پیشانی درخشانش را چون تو با دیدگان ستایشگر بنگرم و از این دیدار، آیینه ی دل را صفا بخشم ، آنگاه مستانه گوش به غزلی دهم که تو با شوق و حالت در وصف یار می سرایی و با این غزلسرایی ، روح شیفته ی خویش را نوازش می دهی.

سپس ای استاد، ترا بنگرم که در آن لحظه که مرغ روحت در آسمان اشتیاق به پرواز در می آید، ساقی را فرا می خوانی تا با شتاب می ارغوانی در جامت ریزد و یک بار سیرابت کند و خود بی صبرانه در انتظار می مانی تا باده ی گلرنگ، زنگار اندیشه از آئینه ی دلت بزداید و آنگاه کلامی پند آمیز بگویی تا وی با گوش دل بشنود و به جانش بپذیرد.

آنگاه نیز که در عالم بیخودی ره به دنیای اسرار می بری و خبر از جلوه ی ذات می گیری، تو را بینم که رندانه گوشه ای از پرده ی راز را بالا می زنی تا نقطه ی عشق دل گوشه نشینان خون کند و اندکی از سر نهان از پرده برون افتد.

ای حافظ، ای حامی بزرگوار، ما همه به دنبال تو روانیم تا ما را با نغمه های دلپذیرت در نشیب و فراز زندگی رهبری کنی و از وادی خطر به سوی سر منزل سعادت بری.»

ارادت ورزی به حافظ

حیرت آور است اما حقیقت دارد. «گوته» در این وادی سرگشته و حیران است. با افتخار لقب «مریدی» حافظ را نصیب خود می سازد تا از این سرگشتگی رهایی یابد. «دیوان شرقی» گوته را پیش رویتان باز خواهم کرد آنجا که گفت :

«حافظ ، خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست . تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده و سینه ی دریا را می شکافد و پا بر سر امواج می نهد، و من آن تخته پاره ام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم . در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دیگر می زاید و گاه دریایی از آتش، تلاطم می کند. اما مرا این موج آتشین در کام خویش می کشد و فرو می برد. با این همه، هنوز در خود جراتی اندک می یابم که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم.»

شعر و داستان/امین فرومدی

 ادبیات ایران و جهان

منبع-سایت سازمان کتابخانه ها...آستان قدس رضوی

شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 235 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:15