شعر و داستان/امین فرومدی

متن مرتبط با «خانه» در سایت شعر و داستان/امین فرومدی نوشته شده است

شعر / مرا به خانه صدا کن / شاعر هیوا مسیح

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • خانه طلائی "داستانک"

  •   پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بودهم زمان با طلوع خورشید از نردهه ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود . با خود می گفت : " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود . بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم ".....یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند . پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد .راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد . بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید . به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود . سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد . در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زم, ...ادامه مطلب

  • کتایخانه های صوتی

  •   سلام به همه واقعا نعمت بزرگیه که ما چشم داریم و می تونیم دنیا رو به خوبی ببینیم ، این که می تونیم با خوندن کتاب وارد دریچه ی بزرگ رویا و دانستنی و.... بشیم اما یه لحظه به اون کسایی فکر کنید که متاسفانه ، از این نعمت محروم هستن ، کسایی که نمی تونن دنیا رو به قشنگی ای که شما می بینید ، ببینن ... و حتی نمی تونن کتاب بخونن تا با توصیف های دنیا و قشنگی هاش آشا بشن اینجاست که چند تا سایت خوب واسه این دوستان عزیز ، کتایخانه ی صوتی راه اندازی کردن، و مهم تر اینه که همتون می تونین به این افراد کمک کنید با ضبط کردن صدای خودتون  هنگام خوندن کتاب و فرستادن برای این سایت ها می تونید یک کتاب رو برای افرادی که نمی تونن به هر دلیلی کتاب بخونن ، بخونید اینم از برخی سایتای کتاب خانه ی صوتی:  شعر و داستان/امین فرومدی  ادبیات ایران و جهان منبع-وبلاگ ادبیات دنیای من, ...ادامه مطلب

  • شعر خانه دوست : سروده « فريدون مشيري »

  •   شعر خانه دوست سروده « فريدون مشيري » (پاسخ شعر نشاني اثر سهراب سپهري)    من دلم مي‌خواهد خانه‌اي داشته باشم پر دوست کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو هرکسي مي‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست شرط آن داشتن يک دل بي‌رنگ و رياست بر درش برگ گلي مي‌کوبم روي آن با قلم سبز بهار مي‌نويسم اي يار خانه‌ي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانه دوست کجاست؟,شعر خانه دوست کجاست,شعر خانه قدیمی,شعر خانه,شعر خانه پدری شهریار,شعر خانه پدری,شعر خانه های کاهگلی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها