شعر و داستان/امین فرومدی

متن مرتبط با «بگور» در سایت شعر و داستان/امین فرومدی نوشته شده است

داستان کوتاه:وصیتنامه زنده بگور - امین فرومدی

  •   در شهر ما مرد ثروتمندی زندگی می کرد که در جوانی مرده بود. چندین سال بعد همسایه ها به پلیس زنگ زدند و مرگ او را گزارش  دادند. وقتی که پلیس در خانه اش را باز کرد با حسد پیرمردی روبرو شد  که بوی تعفنش همه جا را گرفته بود. پلیس وصیتنامه پیرمرد را کنار جسدش پیدا کرد در آن چنین نوشته بود:خواهش می کنم وقتی مرا پیدا کردید وصیتم را روی سنگ قبرم بنویسید تا مایه عبرت دیگران شود. بنویسد که من قبل از آن که بمیرم،مرده بودم.مانند یک زنده بگور در در تاریکی تنهایی و وحشت از آینده شوم خود زجر می کشیدم. مقصر اصلی خودم بودم که در انتخاب راهم سهل انگاری و غفلت کردم.هر انتخابی برای انسان،سرنوشت خاصی رقم می زند. من هرگز در زندگی به دیگران محبت نکردم.و از هر کاری که دیگران  را خوشحال می کرد دریغ می کردم.همیشه فقط به خودم فکر می  کردم و به منافع خودم. زمانی که رییس یک اداره مهم بودم،چه رشوه های کلانی که نگرفتم!  چه پول هایی از بیت المال را که حیف و میل نکردم!چه حق هایی را  که نا حق نکردم!  افسوس!چه دل هایی را شکستم.چه آبروهایی را بر زمین ریختم. اگر کسی اعتراض می کرد با قدرتی که داشتم،او را سر جایش می  نشاندم.وقتی می دیدم ارباب رجوع به خاطر قدرت و نفوذم از من  حساب می برد خود را مانند پادشاهان فاتح تاریخ در اوج قدرت و غرور می دیدم. اما با این همه هرگز در زندگی شاد و خوشبخت نبودم.و نمی توانستم بفهمم که چرا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها