شعر و داستان/امین فرومدی

متن مرتبط با «غدیر خم شعر» در سایت شعر و داستان/امین فرومدی نوشته شده است

شعر / شهر گم شده / امین فرومدی

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • شعر / علی ای همای رحمت

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • شعر / بودن / احمد شاملو و نقد فرمالیستیِ شعرِ

  • ∞چراغی به دستم چراغی در برابرم ∞ ∞ ∞ من به جنگ سیاهی می روم∞بودن∞گر بدین سان زیست باید پستمن چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزماز بلند کاج خشک کوچه ی بن بستگر بدین سان زیست باید پاکمن چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوهیادگاری جاودانه برتراز بی بقای خاک∞نقد فرمالیستیِ شعرِ « بودن »این شعر از شاملو، بر مبنای « تباین » است ، و اندیشه ی محوری آن ، كه نشان داده خواهد شد، نه تقابل« خوب » و « بد » - آنگونه كه در نگاه اول به نظر می آید – كه اندیشه ی درست و مفید زیستن ، و نیز در غیر اینصورت مردن شرافتمندانه ( كه در عین حال گویی داوطلبانه است ) ، می باشد. این شعر از دو بند تشكیل شده است و هر بند خود متشكل از سه سطر می شود ، تا تباین مذكور را با تساوی سطور به ذهن القاء كند ، یعنی به عبارتی ، هر سطر از بند اول ، با هر سطر از بند دوم در تباین و تقابل می ایستد . به ویژه انكه - حداقل – دو سطر اول از هر بند دارای كلمات و عباراتی كاملا" مشابه اند: در سطر اول از بند اول « گر بدین سان زیست باید - »، با مشابه خود در بند دوم ، و در سطر دوم از بند اول « من چه – اگر » نیز با مشابه خود در بند دوم ، كاملا" یكسان است . شاعر، در نخستین بند شعر، نمی خواهد « پست » زندگی كند ، لذا اگر مجبور شود كه آنگونه بزید ، ترجیح می دهد كه زنده نماند . شاعر این زنده نماندن را البته با « رسوا » كردن انجام می دهد، آن هم با آویختن « فانوس عمرش » از درختی بلند (« كاج » )، چرا كه همگان باید ببینند و بدانند ، آن چگونه زمانه ای است كه شاعر در آن می زید ، و هم اینكه ببینند و بدانند كه او ( شاعر ) نمی خواهد در آن اوضاع زنده بماند.در این جا واژه ی« بی شرمم » به كار برده می شود ، كه در كنار واژگانی چون « پس, ...ادامه مطلب

  • شعر / مرا به خانه صدا کن / شاعر هیوا مسیح

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • شعر / تو چرا پنجره را بستی / منوچهر_آتشی

  • تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا آينه رادام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهاديتو چرا ساقه آبي راکه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستيتو چرا ساقه رازي رااز گلدان پنجره همسايهاز ابديت شايدکه به سوي تو فرود آمد بشکستيتو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه بادزير ديوار بلند باداز ميان خيل اشباح خستهخزيده همه جاکه برون تاخته انداز جوال روياي مردم همسايه مامي گذريتو چرا پنجره را بستيتو چرا پنجره خانه ما را که درخت نوراز بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيدهبر پنجره تشنه همسايه ما بستيتو به خواب خوش بوديدر نيمه شب مظلم دوشتو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعادبي درود و بدروديبي که يک لحظه درنگ آردپشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشتتو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بودزلف مشکين بلندي از پنجره مي باريدآسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه مارسته ستروي تو ماه بلندچشم هاي تو دو سياره ژرف سبزنام تو خوشه شادابي در ظلمت برگبه شقايق ها آراسته ستتو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعودپشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشتبي که يک لحظه درنگ آردبي درود و بدرودبوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ستکه شقاوت رادست بر ديواربه سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده استمرغ ناميمونيبي که رو بنمايد با جنبش باليبه سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده استروح سرگردان عاشق مبروصي استکز زمان هاي گذشتهشايددر خفاياي اين خانه مانده ستپيچک پير تباهيهشداربي خبراز هر جا مي خواهدمي تواندسر برون آردتو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا شاخه جوشنده ياس ما رابه عيادت سوي ديوار تمام شهربه عيادت سوي بيمار تمام شهرسوي بيماري ناميموني هر خانهبرنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح استکه سوي مشرق مي چرخدو سپيدي رااز پس نرده سايه روشنبه سوي پنجره ها مي خو, ...ادامه مطلب

  • شعر / حکیم ابوالقاسم فردوسی

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • شعر زندگی – سیلویا پلات

  • تاریخ افتتاح وبلاگ : 1391/03/11شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که                                                                                          از او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری  تشکر کنم....وبلاگ عزیزم تولدت مبارک یاددوستت دارمو از اینکه یک دهه همراهی ام کرده ای سپاسگزارم  تو چه زیبا و دوست داشتنی هستی!که عاشقان زیادی از سراسر جهان به دیدارت شتافتند و از نجواهای عاشقان ات بهره ها بردند.هرگاه یک نفر در گوشه ای از جهان درد و رنج می کشید تو با او همدردی کردی و همیشه طرفدار حق و عدالت بوده و در مقابل طراران دنیا عدالت علی رامطرح کردیو برای کسانی که در تالار تماشایت مهمانت می شوند همچون شهر, ...ادامه مطلب

  • شعر / تو چرا پنجره را / منوچهر_آتشی

  • تو چرا پنجره را بستي ؟تو چرا آينه رادام لغزنده ترين ثانيه ها بر رف ننهاديتو چرا ساقه آبي راکه فراز سر ما خم شد از بيشه باران خستيتو چرا ساقه رازي رااز گلدان پنجره همسايهاز ابديت شايدکه به سوي تو فرود آمد بشکستيتو چرا بي پروا بي ورد لبخنديدر کوچه بادزير ديوار بلند باداز ميان خيل اشباح خستهخزيده همه جاکه برون تاخته انداز جوال روياي مردم همسايه مامي گذريتو چرا پنجره را بستيتو چرا پنجره خانه ما را که درخت نوراز بر آشفته ترين گوشه آن ساقه دوانيدهبر پنجره تشنه همسايه ما بستيتو به خواب خوش بوديدر نيمه شب مظلم دوشتو نديدي که سوار موعود از کوچه ميعادبي درود و بدروديبي که يک لحظه درنگ آردپشت ديوار بلند روياي ليلا بگذشتتو نديدي کانسوتر کاخ رفيعي بودزلف مشکين بلندي از پنجره مي باريدآسمان بوته ياسي است که در پنجره خانه مارسته ستروي تو ماه بلندچشم هاي تو دو سياره ژرف سبزنام تو خوشه شادابي در ظلمت برگبه شقايق ها آراسته ستتو چرا پنجره را بستي ؟که نبيني که سوار موعودپشت ديوار کوتاه اميد ليلا بگذشتبي که يک لحظه درنگ آردبي درود و بدرودبوته شومي در باغچه کوچک همسايه ما رسته ستکه شقاوت رادست بر ديواربه سراپاي در و ديوار و پنجره جوشانده استمرغ ناميمونيبي که رو بنمايد با جنبش باليبه سوي ملجا موهوميدر گز وحشي همسايه ما خوانده استروح سرگردان عاشق مبروصي استکز زمان هاي گذشتهشايددر خفاياي اين خانه مانده ستپيچک پير تباهيهشداربي خبراز هر جا مي خواهدمي تواندسر برون آردتو چرا پنجره را مي بندي ؟تو چرا شاخه جوشنده ياس ما رابه عيادت سوي ديوار تمام شهربه عيادت سوي بيمار تمام شهرسوي بيماري ناميموني هر خانهبرنمي انگيزي ؟دست هاي تو کليد صبح استکه سوي مشرق مي چرخدو سپيدي رااز پس نرده سايه روشنبه سوي پنجره ها مي خو, ...ادامه مطلب

  • شعر/ گر من مسیح بودم / منوچهر آتشی

  • وقتی که درد از سرزمین غربتاز تپه بلند میعاد میآیدوقتی که درد بوی غریب غربت داردو مرد درد خودرابادرد نانشاس تصلیب میسنجد حس حقارتی با خشم و نفرتی کشنده ای از خود با جان درد مرد گلاویزمیشودگر من مسیح بودم گر من صلیب سنگینم راتاانتهای تپه موعودبردوش میکشاندمو زخم چهارمیخو چار میخ دردتصویرهای دنیا را در چشمممغشوش میکردآیا غرور مغرو وسربلندممثل عقاب پیری در چرخ اران با تشنج وحشتآرام ره به گستره مرگ میگشودو درد درد سهمناک گریه نمیشدو دستهای پاک گرفتارم و دستهای سرخ شفیعمسوی نگاه سرد ستمگربه التجا دراز نیمی ماندگر من مسیح بودم بر تپه صلیب بر تپه شکنجه شقاوت دردبر تپه تحمل بر تپه تبسم آیاخورشید صبح که میش های گرسنه راسبزای پهن جلگه عطا میکندو چشم های خشک مرادر شبنم زلال شقایق میشویدپاهای ناتوان ایمانم رادر باتلاق های پشیمانییک لحظه سست نمیکردو آهوان رعنا بر آبشخوردر من قساوت خونخون و شکار راآیا دوباره زنده نمیکردندآیا دوباره پهنه ازادیآیا کوچه های انبوه با چشمان باز محتضرمشتاق آیه های درخشانم آن چشم های مضطرب کودنلب های نیمه باز حیرت زدهآن عاشقان مبروصمشتاق یک کلام تبرکمشتاق لمس شافی دستانمآن دشت های ملتهبمشتاق بوسه ها به کف پای پاک منآن ساحل زمردی اردنبا دختران گازر جنجالگرآیا مرا فریب نمیدادندتا لحظه های آخر بار امانتم را بگذارمتا فیض درد را به آسمان بسپارمتا خنده های وحشی شیطان را در قصر با شکوه فلک ها طنین دهم تا دوست رااگر چه درآشوب درد رهایم کردغمگین و شرمشار ببینمگر من مسیح بودم یک صبح میتوانستمبی چای داغ مطبوعسیگار صبحگاهم را از پشت میله های فلزی پنجرهبا یاد خوابهای سحرگاه گل کنمگر من مسیح بودمآیا گل شقایق سیرابیکافی نبودتا با صلیب و درد شلنگ اندازاز تپه سوی دامنه سرخ رو کن, ...ادامه مطلب

  • شعر / کرونای بحران هویت / امین فرومدی

  • فطرت هاشعر سپید زندگی را تمنا می کنندتا ساده و صمیمیدر این بهار کوتاه جوانیعاشقانه های خوشبختی را زمزمه کنندزمانه،زمانه ای ست که به هنجار نیستدیگر درخت بار و بر نمی دهددیگر رودخانه ها صفایی ندارنددیگر پرندگان آواز های عاشقانه را از یاد برده اند شهرها در ازدحام آلودگی هاسرگیجه گرفته اندقطب های شریف زمیناز شرارت های مدرن انسان امروزاز خجالت آب می شوندمحیط زیستاز گازهای گلخانه ایاز هجوم هیولای پلاستیکو از این همه ندانم کاری آدم های عوضیبه احتضار افتاده استقنات ها چشمه هادریاچه هاخشکیده اندجوانان جوانی اشان تبخیر می شودگل ها پژمرده انددیگر دل و دماغی برای عشق نمانده استشکارچیان عقل و ایمان بشرسوداگران مرام و معرفتآجرگران خطه ناندسیسه گران بی حرمت کننده نامبه جنگ نرم برخاسته اندجهالت علمی ویروس بلاست!هشدار!جهان به کرونای بحران هویت مبتلاستآزادگان جهان!ای تمام شاعران بی مرز!و ای گروه عاشقان!تکلیف چیست؟!♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهانپ ن :شفقنا رسانه_این روزها بخش مهمی از اطلاعات مخاطبان از گوشه و کنار دنیا به واسطه تصاویر است به همین خاطر نقش عکاسان در تبادل تصاویر اهمیت زیادی دارد. عکاسان خبری مانند روزنامه نگاران وظایف مهمی در انتقال عکس هایشان دارند. یکی از مهم ترین ویژگی های یک عکس خبری خوب این است که واقعیت صحنه را به مخاطب بگوید و برای مردم قابل درک باشد به همین خاطر گفته می شود عکس خبری باید ساده، صادق و اطلاع رسان باشد. شفقنا رسانه با همین رویکرد قصد دارد، گزارشی از عکس های منتخب خبری را (به انتخاب خود) که خبرگزاری ها از روز قبل آن را تهیه کرده اند، منتشر کند. گزارش زیر شامل عکس‌ های منتخب خبرگزاری ایسنا است.به گزارش شفقنا رسانه،«مهدی معتمد» عکاس خبرگزاری ای, ...ادامه مطلب

  • شعر / کافی شاپ کلاسیک محبت / امین فرومدی

  • بیا در کافی شاپ کلاسیک محبتیک فنجان معرفت بنوشیمکه عشقبعد از هر فنجان معرفت شکوفه می دهدمنتظرت هستمبیا تا از معجزه عشق سورپرایز شویم1402/8/2 / امین فرومدی♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر / قایق / نیما یوشیج / با صدای احمد شاملو

  • من چهره ام گرفتهمن قایقم نشسته به خشکی!با قایقم نشسته به خشکیفریاد می زنم:« وامانده در عذابم انداخته استدر راه پر مخافت این ساحل خرابو فاصله است آبامدادی ای رفیقان با من.»گل کرده است پوزخندشان امابر من،بر قایقم که نه موزونبر حرفهایم در چه ره و رسمبر التهابم از حد بیرون.در التهابم از حد بیرونفریاد بر می آید از من:« در وقت مرگ که با مرگجز بیم نیستیّ وخطر نیست،هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیستسهو است و جز به پاس ضرر نیست.»با سهوشانمن سهو می خرماز حرفهای کامشکن شانمن درد می برمخون از درون دردم سرریز می کند!من آب را چگونه کنم خشک؟فریاد می زنم.من چهره ام گرفتهمن قایقم نشسته به خشکیمقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:یک دست بی صداستمن، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.فریاد من شکسته اگر در گلو، وگرفریاد من رسامن از برای راه خلاص خود و شمافریاد می زنم.فریاد می زنم !نیما یوشیج♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهانلینک دکلمه احمد شاملو : کپی پست کنیدhttps://ahaang.com/track/%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%88-%D9%82%D8%A7%DB%8C%D9%82/ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعری از سیف فرغانی/به خوانش فرید حامد/از گنجور

  • سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات (گزیدهٔ ناقص)هم مرگ بر جهان شما نیز بگذردهم رونق زمان شما نیز بگذردوین بوم محنت از پی آن تا کند خراببر دولت آشیان شما نیز بگذردباد خزان نکبت ایام ناگهانبر باغ و بوستان شما نیز بگذردآب اجل که هست گلوگیر خاص و عامبر حلق و بر دهان شما نیز بگذردای تیغتان چو نیزه برای ستم درازاین تیزی سنان شما نیز بگذردچون داد عادلان به جهان در بقا نکردبیداد ظالمان شما نیز بگذرددر مملکت چو غرش شیران گذشت و رفتاین عوعو سگان شما نیز بگذردآن کس که اسب داشت غبارش فرو نشستگرد سم خران شما نیز بگذردبادی که در زمانه بسی شمعها بکشتهم بر چراغدان شما نیز بگذردزین کاروانسرای بسی کاروان گذشتناچار کاروان شما نیز بگذردای مفتخر به طالع مسعود خویشتنتأثیر اختران شما نیز بگذرداین نوبت از کسان به شما ناکسان رسیدنوبت ز ناکسان شما نیز بگذردبیش از دو روز بود از آن دگر کسانبعد از دو روز از آن شما نیز بگذردبر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیمتا سختی کمان شما نیز بگذرددر باغ دولت دگران بود مدتیاین گل، ز گلستان شما نیز بگذردآبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاهاین آب ناروان شما نیز بگذردای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبعاین گرگی شبان شما نیز بگذردپیل فنا که شاه بقا مات حکم اوستهم بر پیادگان شما نیز بگذردای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیفیک روز بر زبان شما نیز بگذردبرای خوانش فرید حامد آدرس زیر را کپی پیس کنیدhttps://ganjoor.net/seyf/divan-seyf/ghetesk/sh23منبع-سایت گنجور♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر / ما آغاز یک پایانیم / امین فرومدی

  • کبوتراندر افق آبی عشق پرواز می کنند.ماجرای عجیبی ست پرواز کبوتران.وقتی که ماجراشروع می شودما آغاز یک پایانیم.در سرزمین شبکه ستاره ها بر زمین افتادندخون شفقبر صورت آسمان شتلق زد.در چنین هنگامه ایاسب سحر خیز سحرمی فشاند یالدر معبر خورشیدتا ببرد عاشقان رابه خیابان های ستاره های امید.و اکنون سپیده دمیمرغ شبزیباترین ترانه روز را سر می دهد.و فریاد حقیقتبی هیچ هراسیبی باکانه در آسمان اذهان پژواک می شودبه همراه بشارتی مقدس.در چنین روزی عظیم و با شکوهکه سرزمین دل مست شکوفه های بهاری ستما عاشق می شویمو عشق مانه یک افسانهکه یک حماسه استو توهیچ غم مدارکه روز خوب خدا به زیبایی آغاز می شود.در آن لحظه های اثیریدروازه های شهر عشقبه روی مردمان باز می شود.در چنین بامدادی که سرشار از رهایی ستزندگی از نو آغاز می شود.و زن رویاهای مندر سماعی صوفیانه غوغا می کند.و آواز رمانتیک سرخ خداکه می پیچد در سرزمین دل مامی چرخیم ما،همراه شمس و مولاناو این ماجرا ادامه داردتا پایان دنیاو ما آغاز یک پایانیم.۱۴۰۲/۶/۲/ امین فرومدی♫♫♫شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایران و جهان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر:علي اي هماي رحمت

  • علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا راکه به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما رادل اگر خداشناسی همه در رخ علی بینبه علی شناختم من به خدا قسم خدا رابه خدا که در دو عالم اثر از فنا نماندچو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا رامگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخبه شرار قهر سوزد همه جان ماسوا رابرو ای گدای مسکین در خانهٔ علی زنکه نگین پادشاهی دهد از کرم گدا رابه‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل منچو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارابه‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائبکه علم کند به عالم شهدای کربلا راچو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازانچو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا رانه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفتمتحیرم چه نامم شه ملک لافتی رابه دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمتکه ز کوی او غباری به من آر توتیا رابه امید آن که شاید برسد به خاک پایتچه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا راچو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندانکه ز جان ما بگردان ره آفت قضا راچه زنم چو نای هردم، ز نوای شوق او دمکه لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهیبه پیام آشنایی بنوازد آشنا را»ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شبغم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها