سنگنگاره کمانداران، تزئیناتی مجلل و معروف از بخش مسکونی کاخ آپادانا، ساخته شده توسط داریوش اول در شوش را نمایش میدهد. این کتیبه از آجر سفالی براق ساخته شدهاست و بلندی آن ۴٫۷۵ متر و پهنای آن ۳٫۷۵ متر میباشد. هرودوت تاریخنگار یونانی این سپاه برگزیده را فناناپذیر (جاویدان) میدانست. از این کتیبه هماکنون در موزهٔ لوور در فرانسه نگهداری میشود.تصویر زنی در حال استحمام روی یکی از دیوارهای بیرونی کاخ چهلستون اصفهانکاشی لعابدار با نقش مار، خرگوش و لاکپشت به عنوان نگارهای برای آذین کتاب عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات نوشته زکریای قزوینی، مربوط به سده ۱۳ میلادیسریازان هخامنشینقش سه نیزهدار در کاخ آپادانا شوش در موزه پرگامون برلیننقش سه نیزهدار اثر باستانی بینظیری است که در کاخ آپادانا شوش در استانِ خوزستان واقع در ایران کشف شدهاست. نقشِ برجسته سه سرباز نیزهدار و کماندار گاردِ جاویدان، از آجرهای رنگی لعابدار ساخته شدهاست. در این نقش سه سربازِ گاردِ جاویدان پادشاهی هخامنشی دیده میشود، که پشت سر هم ایستاده و هر یک نیزهای به دست دارند. این نقش در موزه پرگامون برلین نگهداری میشود.بشقاب شکار قوچ دورهی ساسانی در موزه متروپولیتن نیویورک شقاب شکار قوچ اثر باستانی زیبای دورهی پادشاهی ساسانی است که در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود. این بشقاب، به زیبایی با جیوه، نقره و طلا تذهیب کاری شده و با روش سیاه قلمکاری تزئین شدهاست و در تصویر شکارگاهی که ما را به دو هزار سال پیش می برد، شاهِ ساسانی که گمان میرود کواد یکم (قباد یکم) باشد، با شکوه و اقتدار در حال شکارِ قوچ است.جامِ مارلیک از آثار باستانیجامِ مارلیک از آثار باستانیمتعلق به اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره اول پ, ...ادامه مطلب
چشمهايتان را باز ميكنيد. متوجه ميشويد در بيمارستان هستيد. پاها و دستهايتان را بررسي ميكنيد. خوشحال ميشويد كه بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار ميدهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق ميشود و سلام ميكند. به او ميگوييد، گوشي موبايلتان را ميخواهيد. از اينكه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شدهايد و از كارهايتان عقب ماندهايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را ميآورد. دكمه آن را ميزنيد، اما روشن نميشود. مطمئن ميشويد باترياش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار ميدهيد. پرستار ميآيد.«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. ميشه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟«از 10سال پيش، ديگه توليد نميشه. شركتهاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشيها مشتركه».«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».«شما گوشيتون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اينكه به كما بريد». «كما»؟!باورتان نميشود كه در اسفند1387 به كما رفتهايد و تيرماه 1412 به هوش آمدهايد. مطمئن هستيد كه نه ميتوانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانهاي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه ميپرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش ميكنيد تا زودتر مرخصتان كند.«از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين».«چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»!«شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن».«چه اتفاقي افتاده»؟«چيزي نشده! ولي بيرون از اينجا، هيچكس منتظرتون نيست».چشمهايتان را ميبنديد. نميتوانيد تصور كنيد كه همه را از دست دادهايد. حتي , ...ادامه مطلب
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.»پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!»مرد لبخندی زد و گفت: «همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان می شود.وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند! اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند…شعر و داستان/امین فرومدیادبیات ایرانو جهانمنبع : سایت سیمرغ بخوانید, ...ادامه مطلب
یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:دیروز فردی که مانع پیشرفت, شما در این اداره بود درگذشت,! شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساع, ...ادامه مطلب
از اداره كه خارج شدم، برف دانه دانه شروع به باريدن كرد. به پياده رو كه رسيدم زمين،درست و حسابي سفيد شده بود. يقه پالتويم را بالا زدم و راست دماغم را گرفتم و رفتم. هنوز خيلي از زمستان باقي بود. با , ...ادامه مطلب
ادامه داستان بعدها كه نامه اقدس خانوم رسيد، فهميدم كه در آخرين روز ماه سوم، زن اقابالاخان پيغام فرستاده: "اگر داماد دوستانش را هم عوض نكرد عيبي ندارد، ولي بقييه شرايط را بايد داشته باشد! چند ماه گذشت, ...ادامه مطلب
من نمی خواهم یک عدد به آمار طلاق اضافه کنم، اما اعداد طبق خواست ما عمل نمی کنند.شوهر من رادی، راننده اتوبوس است و من نیز در دندانسازی کار میکنم. هر دو حرفه در آمار طلاق مقام بالایی دارند.ما پسری دار, ...ادامه مطلب
مورخان مینویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای فارس (احتمالا در حوالی خراسان) حمله میکند. ولی با کمال تعجب مشاهده میکند که دروازه آن شهر باز میباشد و با اینکه خبر آمدن او در شهر پیچیده بود مردم بد, ...ادامه مطلب
نامش آدم بود فرزند آدم بود اما با اینکه سال ها زندگی کرده بودمعنای آدم بودن را نفهمیده بود روز و شب های زیادی به این فکر بود که حقیقت زندگی چیست؟ و چگونه آدم ،آدم می شود؟نیمه شبی بود که در هوایی بارا, ...ادامه مطلب
دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ، وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست, ...ادامه مطلب
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. باديهنشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مردموافقت نکرد.حتی حاضر, ...ادامه مطلب
در عصر وبلاگ یخبندان کلمه بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند ... ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد با اینکه وقتی نز, ...ادامه مطلب
توی یه بوتیک کار می کردم.ماهی 450 هزار تومان بهم می دادن.یکی از شگردای کارمان این بود که مارک های ایرونی رو می کندیم و مارک خارجی به اجناس می زدیم و تا سه چهار برابر قیمت می فروختیم!صاحب کارم ازم را, ...ادامه مطلب
گفتم: – یک کمی دیگه صبر میکنیم، اگر خبری نشد یک جوری تماس میگیریم. چیزی نگذشت برقها هم خاموش شد، فورا دویدم توی کوچه کوچکترین روشنایی در سرتاسر شهر نبود، نه ماشین و نه وسیله نقلیهای. پیاده رفتم , ...ادامه مطلب
شاعری کنار رودخانه بیزون شهر زیر سایه بید مجنون نشسته بودو داشت شعر" آدمها "را می سرود.ناگهان مرد مسافری جلو آمد واز او پرسید:ای مرد بگو ببینم مردم این شهر چطور آدمایی ین؟مرد شاعر کمی فکر کرد و پرسید:مردم شهر تو چطور آدمایی ین؟مسافر گفت:مزخرف!شاعر نگاهی به او انداخت و گفت:این شهر همین جورن!مسافر وقتی که وارد شهر شد دید آن مرد راست گفته مردم این شه, ...ادامه مطلب