شعر و داستان/امین فرومدی

ساخت وبلاگ
 شاعری کنار رودخانه بیزون شهر زیر سایه بید مجنون نشسته بودو داشت شعر" آدمها "را می سرود.ناگهان مرد مسافری جلو آمد واز او پرسید:ای مرد بگو ببینم مردم این شهر چطور آدمایی ین؟مرد شاعر کمی فکر کرد و پرسید:مردم شهر تو چطور آدمایی ین؟مسافر گفت:مزخرف!شاعر نگاهی به او انداخت و گفت:این شهر همین جورن!مسافر وقتی که وارد شهر شد دید آن مرد راست گفته مردم این شه شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 198 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 12:54

  پا برهنه در پی ات سر به رویا می زنمبه آرزوی یک بار دیدنتدل به دریا می زنممدعیان معبدت بریده اند نفس عاشقانت رازیر چکمه های دیکتاتوریمی گویند تو مرده ای.باور نمی کنممی دانم که پشت زمستانهای ملالت پوش ایستاده ایو منتظر مردان آزاده ای ای آزادی!در چهار فصل سکوت منجمد این عصربه هوای تو،توان زیستن دارمدر اعماق روح رویای آزادی آن سوی دریاهادر شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 12:54

شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.تحول تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست.به امیدپیروزی انقلاب جهانی اسلام ناب محمدی"ص"به رهبری امام عصر مهدی موعود"ع"خرداد 1 شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 12:54

شعر را مقصود اگر آدم گری ستشاعری هم مسند پیغمبری ست"اقبال لاهوری"ن وَالقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَقلم زبان خداست/ قلم امانت آدم است/ قلم ودیعه عشق است/هر کسی را توتمی است و قلم توتم ماست.....حیات یک ملّت در گرو حیات فرهنگی آن ملّت است.تحول تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست.به امیدپیروزی انقلاب جهانی اسلام ناب محمدی"ص"به رهبری امام عصر مهدی موعود"ع"خرداد 1391-امین فرومدی.....ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم،نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است کهاز او پرسیدند: فروختی؟ گفت: نه، ولی تمام شد.خرداد1395.....خدایا! می دانم خالی از تقصیر نیستماما می خواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری تشکر کنم....حرام گشت از این پس فغان و غمخواریبهشت گشت جهان زانک تو جهان داریمثال ده که نروید ز سینه خار غمیمثال ده که کند ابر غم گهرباریمثال ده که نیاید ز صبح غمازیمثال ده که نگردد جهان به شب تاریمثال ده که نریزد گلی ز شاخ درختمثال ده که کند توبه خار از خاریمثال ده که رهد حرص از گداچشمیمثال ده که طمع وارهد ز طراریمثال گر ندهی حسن بی‌مثال تو بسکه مستی دل و جانست و خصم هشیاریچو شب به خلوت معراج تو مشرف شدبه آفتاب نظر می‌کند به صد خواریحضرت مولانا شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 219 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:05

 

بدون تو گریستم

تمام شب ها را

تمام روزها را

نمی توانم برای تو سالگردی بگیرم

تمام تاریخ عزادار توست

تمام روزها

خورشید را ندیدم بعدتو

پشت ابرها مانده بود

مرا هم بسوی خودت دعوت کن

زمین یخ کرده است

مردم سالهاست صبح را ندیده اند

تا اشکهای من هست

دریاها خروشانند 

 


شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 228 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 17:46

قصه چنین است که سلیمان فرزند داود، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣). این دیوان، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند، خادم دولتسرای عشق شوند.روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد. کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند. ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند. و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.دلی که غیب نمایست و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟حافظ اما دیو چون به تلبیس و حیل(کلک) بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 233 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 17:46

  تقلید از حافظدیوان شرقی گوته را پیش رویتان باز می کنم تا تلاش خستگی ناپذیر همراه با ذوق و شوق تحسین برانگیز این شاعر آلمانی را دریابید. "گوته" با همه‌ی هوشمندی، خلاقیت، سرآمدی و نوآوری های بی نظیرش، آرزومند است از حافظ، شاعر ایرانی، تقلید کند:"حافظا آرزو دارم از سبک غزل سرایی تو تقلید کنم . همچون تو ، قافیه بپردازم و غزل خویش را به ریزه کاری‌های گفته‌ی تو بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آن گاه لباس الفاظ زیبا بر آن بپوشانم . هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان، معنایی جدا داشته باشد. آرزو دارم همه‌ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان، سروده باشم !ای حافظ، همچنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافیست، از گفته‌ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است."تقلید، آن هم برای "گوته" ، نابغه ی شهیر آلمانی، از حافظ، شاعر غزلسرای ایرانی، آرزویی بزرگ است. با بازگویی این آرزو، گوته خود را به سر منزل مقصود یعنی چشمه ی فیاض شعر می رساند. بخوانید جملات گوته را که وی در نوامبر سال 1814 به شیوایی چنین سرود:"ای حافظ، سخن تو همچون ابدیت بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو همچون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است و میان نیمه ی غزل تو با مطلع و مقطعش فرق نمی توان گذاشت، زیرا شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 240 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:15

  پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بودهم زمان با طلوع خورشید از نردهه ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود . با خود می گفت : " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود . بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم ".....یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند . پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد .راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد . بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید . به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود . سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد . در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زم شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:15

  ای عاشقان ای عاشقان از باده چشمان او / مست و عشیق و بی خبر افتاده ام دامان او صد غلغله در کهکشان افتاده از معشوق ما / چرخ زمان چرخان او خورشید جان حیران او جان و سرم بر باده اش کو ساقی مستان کش / ما را کشد فصل سبو تا باغ سیبستان او هر چه جهان از شوق او مست و غزلخوان گشته است / گلبوته ها رقصان او گلگونه ها شبخوان او آشوب چشمش ریخته است بر کشور و ایران ما / خدمتگزاری کوچکم بر شاهدان  مستان او نور رخش تابیده است بر دفتر و دیوان ما / من عاشقم من عاشقم بر اختر و کیوان او زنده کند هر مرده ای آب حیات دیده اش / دیدیم"امین"را زنده کرد خواب تر چشمان او سروده شده در جمعه ۲۶/اسفند/۸۴-امین شعر و داستان/امین فرومدی شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 224 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:15

  در شهر ما مرد ثروتمندی زندگی می کرد که در جوانی مرده بود. چندین سال بعد همسایه ها به پلیس زنگ زدند و مرگ او را گزارش  دادند. وقتی که پلیس در خانه اش را باز کرد با حسد پیرمردی روبرو شد  که بوی تعفنش همه جا را گرفته بود. پلیس وصیتنامه پیرمرد را کنار جسدش پیدا کرد در آن چنین نوشته بود:خواهش می کنم وقتی مرا پیدا کردید وصیتم را روی سنگ قبرم بنویسید تا مایه عبرت دیگران شود. بنویسد که من قبل از آن که بمیرم،مرده بودم.مانند یک زنده بگور در در تاریکی تنهایی و وحشت از آینده شوم خود زجر می کشیدم. مقصر اصلی خودم بودم که در انتخاب راهم سهل انگاری و غفلت کردم.هر انتخابی برای انسان،سرنوشت خاصی رقم می زند. من هرگز در زندگی به دیگران محبت نکردم.و از هر کاری که دیگران  را خوشحال می کرد دریغ می کردم.همیشه فقط به خودم فکر می  کردم و به منافع خودم. زمانی که رییس یک اداره مهم بودم،چه رشوه های کلانی که نگرفتم!  چه پول هایی از بیت المال را که حیف و میل نکردم!چه حق هایی را  که نا حق نکردم!  افسوس!چه دل هایی را شکستم.چه آبروهایی را بر زمین ریختم. اگر کسی اعتراض می کرد با قدرتی که داشتم،او را سر جایش می  نشاندم.وقتی می دیدم ارباب رجوع به خاطر قدرت و نفوذم از من  حساب می برد خود را مانند پادشاهان فاتح تاریخ در اوج قدرت و غرور می دیدم. اما با این همه هرگز در زندگی شاد و خوشبخت نبودم.و نمی توانستم بفهمم که چرا شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 229 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:15

  بز اخفش کنایه از کسی‌است که در بحث‌ها بدون هیچ تفکری با جنباندن سر خود گفتار طرف مقابل را تایید می‌کند. افراد متعددی با نام اخفش در تاریخ ثبت شده‌اند که در اینجا منظور سعید بن مسعده خوارزمی معروف به ابوالحسن دانشمندی نحوی است. روایت گوناگونی در مورد اخفش و بزش وجود دارد. جنبهٔ مشترک میان روایات این است که چون کسی با وی بحث نمی‌کرد به بحث با بز خود روی آورده بود. در مورد علت بحث نکردن کس با اخفش چند روایت وجود دارد. بعضی می‌گویند که وی شخصی بسیار زشت بوده به طوری که کسی با او رفت و آمد و بحث نمی‌کرد. عده دیگر معتقدند او از بحث و جدل خوشش نمی‌آمده و دوست داشته هر چه می‌گوید دیگران تأیید کنند. روایت دیگر آن است که او آن قدر در بحث‌ها لجباز و یک‌دنده بوده که کسی با او بحث نمی‌کرده. در مورد کیفیت بحث وی با بز هم دو روایت وجود دارد. یکی اینکه بزی خریده بود و حیوان را روبروی خود گذاشت و با او بحث می‌کرد و بز گهگاه به عادت حیوانی سر خویش تکان می‌داد و اخفش آن را تأیید سخن خویش قلمداد می‌کرد. در روایت دیگر طنابی به گردن بز می‌بست و از قرقره‌ای استوار شده در سقف عبور می‌داد و سر طناب به دست خود می‌گرفت. پس با بز بحث می‌کرد و هر گاه با خویش می‌پنداشت که بحث به اتمام نرسیده‌است و بایستی ادامه یابد، ریسمان را می‌کشید و سر بز به‌ناچار بالا می‌رفت. اخفش این حرکت بز را انکار می‌پنداشت و به بحث شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 227 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:15

  اساسا  از اصلیترین نیاز روحی انسان، یعنی نیاز به دانستن و فهمیدن برخاسته است. نیاز به دانستن و فهمیدن یک نیاز همیشگی است. چنانکه می بینیم که کودکان همواره می خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه چیز را بفهمند.به همین دلیل،  گفته است:فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد.  نیز به ما نشان می دهد که از اولین دوران زندگی بشر بر زمین، عمیق ترین پرسش ها و  مطرح شد:چه چیزی علت و سبب شد باران ببارد و علف رشد کند؟ برای انسان ها بعد از این که بدن هایشان مرد، چه اتفاقی می افتد؟ آیا نیروهای خوب بر جهان مسلطند یا نیروهای بد؟ و... .اساسا باید توجه داشت که در جهت یافتن جواب به هین گونه سئوالات فلسفی بود که اسطوره ها و آئین های مذهبی بشر شکل گرفت. بنابراین هر انسانی به نوعی  و تحت تاثیر فلسفه است؛ چرا که زندگی خود را هر چند ناخودآگاه، بر اساس جوابهایی که به این سئوالات بنیادین می دهد، بنا می نهد؛ با این تفاوت که فیلسوف رسمی و واقعی، این پرسش ها را به طور جدی و منظم پی گیری کرده، جواب هایی را که تا کنون داده شده است در بوته نقد نهاده و به جستجوی را ه حل های نو می پردازد. نیاز دیگر ما به فلسفه آن است که همه ما انسانها در زندگی برای عمل کردن، مجبوریم که همواره تصمیم بگیریم. اساسا زندگی بدون انتخاب، محال است. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می کنیم و اصولا در هر شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

  یوهان ولفگانگ گوته (1832-1749 میلادی) شاعر و نابغه شهیر آلمانی، بزرگترین شخصیت ادبی قرن نوزدهم بر قله رفیع تاریخ بشریت و ادبیات جهان تکیه زده است .گوته "ساحرانه " و "حکمت آمیز" می سرود و می نوشت . واژه های او هوش رباست و پر نغز، روح بخش است و جان‌فزا. عباراتش پرفسون است و پر مغز که در آن شاعرانگی و فرزانگی موج می زند. "گوته" نخست توجه مردم آلمان رابه خود جلب کرد و سپس جهانیان را به مطالعه آثارش فراخواند که سخت او را ستودند .ستایش جهانیان در وصف گوته، فرهیختگان عالم را برانگیخت در این راه جوش و خروشی شگفت برپا کنند. حاصل، کتابهایی بود که یکی در پی دیگری نوشته شد و انتشار یافت . اینک کتابهای انتشار یافته در وصف او و آثارش، از دو هزار جلد تجاوز می کند."گوته" و دین بشریت به اودر این آثار ، سخن منتقدان جهان را در آغاز و انجام لابلای سطرهای کتاب می خوانید که " از زمان یونانیان تاکنون، عالم بشریت به هیچ کس به اندازه گوته مدیون نیست ." همچنین بارها در وصف مقام شامخ این بزرگ مرد آسمان ادبیات جهان گفتند : "گوته از ارکان چهار گانه ی ادب دنیاست!" گوته را در زمره ی سازندگان واقعی کاخ تمدن و فرهنگ بشری بر شمردند که تا فضیلت دانایی در جهان برجاست، نام و یاد او را عالم بشریت فراموش نخواهد کرد.روح آدمی با مطالعه ی آثار این شخصیت ارزشمند جهانی از "روزمرگی" می گریزد ؛ شهر و دیار و کشورش را در می ن شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

    به قول آن تک سوار عاشق در دمشق درد انسان متعالی تنهایی است و عشق   شعر و داستان/امین فرومدی شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 229 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

  تقلید از حافظدیوان شرقی گوته را پیش رویتان باز می کنم تا تلاش خستگی ناپذیر همراه با ذوق و شوق تحسین برانگیز این شاعر آلمانی را دریابید. "گوته" با همه‌ی هوشمندی، خلاقیت، سرآمدی و نوآوری های بی نظیرش، آرزومند است از حافظ، شاعر ایرانی، تقلید کند:"حافظا آرزو دارم از سبک غزل سرایی تو تقلید کنم . همچون تو ، قافیه بپردازم و غزل خویش را به ریزه کاری‌های گفته‌ی تو بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آن گاه لباس الفاظ زیبا بر آن بپوشانم . هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان، معنایی جدا داشته باشد. آرزو دارم همه‌ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان، سروده باشم !ای حافظ، همچنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران کافیست، از گفته‌ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است."تقلید، آن هم برای "گوته" ، نابغه ی شهیر آلمانی، از حافظ، شاعر غزلسرای ایرانی، آرزویی بزرگ است. با بازگویی این آرزو، گوته خود را به سر منزل مقصود یعنی چشمه ی فیاض شعر می رساند. بخوانید جملات گوته را که وی در نوامبر سال 1814 به شیوایی چنین سرود:"ای حافظ، سخن تو همچون ابدیت بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست. کلام تو همچون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است و میان نیمه ی غزل تو با مطلع و مقطعش فرق نمی توان گذاشت، زیرا شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

  بی گاهان به غربت به زمانی که خود در نرسیده بود -چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،و قلبمدر خلاءتپیدن آغاز کرد ***گهواره تکرار را ترک گفتمدر سرزمینی بی پرنده و بی بهار نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویشبه راهی دور رفته باشم نخستین سفرم باز آمدن بود ***دور دستامیدی نمی آموخت لرزانبر پاهای نوراهرو در افق سوزان ایستادم دریافتم که بشارتی نیستچرا که سرابی در میانه بود ***دور دست امیدی نمی آموخت دانستم که بشارتی نیست:این بی کرانهزندانی چندان عظیم بودکه روحاز شرم ناتوانیدراشکپنهان می شد. شعر و داستان(امین فرومدی) شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 214 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

  پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بودهم زمان با طلوع خورشید از نردهه ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل  و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود . با خود می گفت : " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود . بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم ".....یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند . پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد .راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد . بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید . به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود . سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد . در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

  شعر و داستان/امین فرومدی ادبیات ایران و جهان شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 266 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

قرآن کریم: يا مَريمُ إنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنهُ اسمُهُ المَسيحُ عِيسَي ابنُ مَريمَ وَجيِهاً فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ و مِنَ المُقَرَّبينَ) اي مريم! خدا تو را به كلمه ‏اي از جانب خودش بشارت مي‏دهد كه نامش مسيح ، عيسي بن مريم است ؛ در حالي كه در دنيا و آخرت آبرومند و از مقرّبان الهي است آل عمران ، آيه ۴۵ .حضرت عيسي ‏عليه السلام : خادِمي يَدايَ و دابَّتي رِجلاي و فِراشِي الأرضُ و وِسادِي الحَجَرُ و دِفئي فِي الشِّتاءِ مَشارِقُ الأرضِ . . . . أبيتُ و لَيسَ لي شَي‏ءٌ و أصبِحُ و لَيس لي شَي‏ءٌ و لَيسَ عَلي وَجهِ الأرضِ أحَدٌ أغني مِنّي خدمت كار من دو دست من است و مركبم دو پاي من و بسترم زمين و بالشم سنگ و گرمابخشم در زمستان مكان‏هاي آفتابگير . . . . شب و روز خود را با ناداري سپري مي‏كنم و با اين حال روي زمين ، هيچ كس توانگرتر و بي‏نيازتر از من نيست بحار الأنوار ، ج ۱۴ ، ص ۲۳۹ . امام علي ‏عليه السلام درباره حضرت عيسي‏ عليه السلام فرمودند : . . . وَلامالٌ يَلفِتُهُ و لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ ، دابَّتُهُ رِجلاهُ و خادِمُهُ يَداهُ نه مال و ثروتي داشت كه او را به خود مشغول گرداند و نه طمعي كه به خواري‏اش اندازد ، مركب او دو پايش بود و خدمت كارش دو دستش نهج البلاغه ، خطبه ۱۶۰ . شعر و داستان/امین فرومدی  ادبیات ایران و جهان منبع-سایت حدیث نت ماخذ این تصویر لینک زیر شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26

  چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت به خصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت.   این مساله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسایل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مساله نبود که چرا بیمار آن تخت        درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.   در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که ...   «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات (Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!! شعر و داستان/امین فرومدی شعر و داستان/امین فرومدی...
ما را در سایت شعر و داستان/امین فرومدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereamino بازدید : 234 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 13:26